تاریک خانه
تاریک خانه

تاریک خانه

دیگه هیچی مثل قبل نمی مونه ...

« خسته ام. خیلی خسته. امشب ساعت 9 شب می ریم فرودگاه. زنا با روسریای سفید، مردا با پیرهنای سفید. هممون یکی یه شاخه گل رز سفید می گیریم دستمون. همون. همه مردم ایران. حتی اگه نتونه کسی بیاد ته دلش خودشو اونجا می بینه با یه شاخه گل رز سفید. این اتفاق شاید دیگه هیچوقت تو تاریخ ایران تکرار نشه. هممون می ریم به استقبال شیر زنی که روز 8 مارس امسال تو پارک لاله فریاد زد به ما حق حیات بدین ما بقیه حق هامون رو خودمون می گیریم. می ریم به استقبال شیر زنی که انجمن حمایت از کودکان رو پایه ریزی کرد. همون انجمنی که الان داره به داد بچه های دروازه غار می رسه و به کمک ما احتیاج داره. همون شیر زنی که وکالت پرونده شهید 18 تیر رو به عهده گرفت و خیلی پرونده های دیگه. امشب می ریم فرودگاه برای اینکه هممون دل خودمون رو خوش کنیم. می ریم به استقبال لحظه ای که یه خورده حس حقارت خودمون رو کم می کنه. آره، امشب به خاطر خودمون می ریم فرودگاه. خسته ام. خیلی خسته. امشب میام که تو فرودگاه خستگی در کنم... »
...
« ساعت یازدهه. مردم دارن از مقابل ما پیاده میان. روسری های سفید، گلهای سفید. پلاکاردی که امضای خانواده های زندانیهای سیاسی رو داره. مردمی که شعار میدن. الگانسهای پلیس میان و خواهش می کنن مردم متفرق شن و راه بدن.
بچه ها رو می بینم. "بالای صد هزار نفر بودن" "همش پنج دقیقه رفت بالا حرف زد." "یه هاله ای ازش دیدم." "صداش اصلا نمیومد." برای کسی مهم نیست. امشب مهرآباد شبیه هیچ جای دیگه ای نبود. خیلیا ندیدن، خیلیا نشنیدن، خیلیا نرسیدن. مهم نیست. امشب شبیه هیچ شب دیگه ای نبود. ساعت دوازده و نیم شده. پیاده میریم طرف ماشین. جاده مخصوص خلوت شده. یه نفر رد می شه و می گه "دیگه هیچ چی مث قبل نمی مونه." سیگارمو خاموش می کنم. پمپ بنزین خیلی خلوته...
» ادامه

از وبلاگ خورشید خانوم

تبعات نوبل

« اعطای جایزه صلح نوبل به خانم شیرین عبادی چنانچه در رژیم پهلوی صورت می گرفت قطعاً با پیام تبریک بالاترین مقام مملکتی مواجه می شد و چه بسا حکومت یک هفته را نیز جشن ملی در کشور اعلام می کرد.
اما در عالم بدیهیات قدر مسلم آنست که در رژیم پهلوی بواسطه همسوئی جهتگیری سیاسی این رژیم با منویات دولتهای غربی، هرگز نوبلی دال بر اعتراض به نقض حقوق بشر از هر نوعی (زنان و مردان و کودکان) به کوشندگان اعاده این حقوق تعلق نمی گرفت.
این در حالی بود که در آن رژیم نیز مردان و زنان بزرگی وجود داشتند که سالها برای اعاده حقوق مشروع شهروندی و تامین آزادیهای بدیهی سیاسی مبارزه می کردند و بعضاً در زندانهای ساواک محصور بودند.
دکتر علی شریعتی نمونه بارزی از مبارزان راه آزادی در رژیم پهلوی بود که صرف نظر از خدمات عمیق و تاثیر گذار مبارزات وی در جنبش آزادیخواهی مردم ایران هنوز هم بعد از گذشت 26 سال از زمان درگذشت اش کتب وی در صدر کتب اسلام شناسانه پر فروش در جهان اسلام است.
اما شریعتی هرگز نتوانست مرکز توجه هیچ محفل بشر دوستانه ای در غرب شود...
»
ادامه
تبعات نوبل، نوشته ای از داریوش سجادی

پی نوشت : با نوشته ایشان هم می توان مخالف بود هم موافق، تحلیل ظاهرا منطقی است ولی عمیقا قابل باور نیست. این نگاه دایی جان ناپلئونی که اگر آغاجری جایزه را می برد اصلاح طلبان تقویت می شدند پس حالا که نبرده است، این جایزه به تضعیفشان خواهد انجامید و ... ربط دادن موضوعات بی ربط است. شریعتی شاید اگر عمرش کوتاه نبود چنین جایزه ای نصیبش می شد شاید هم نه، این موضوع دخلی به رسیدن جایزه به دست یک فرد سکولار به جای یک فرد روشنفکر مذهبی نمی تواند داشته باشد. اساسا این تقسیم بندی ها شاید بیشتر برای ما قابل طرح باشد تا آنان.
در کل به نظرم در پس این جایزه بیشتر اهداف صلح طلبانه و بشر دوستانه است تا تفکرات سیاسی و کینه جویانه.

کافه بلاگ

کافه بلاگ به روایت (سام - وندا - رضا) :
« فکر اولیه کافه بلاگ کمتر از سه ماه پیش به وجود آمده و سه جوان به نامهای هومن و بابک و مازیار به کمک هم این کار جالب را انجام داده اند. گپ دوستانه ما با کافه بلاگیها اینگونه شروع میشود.
سام: اصلا نیازی به همچین جایی برای وبلاگی ها هست؟ منظورم اینه که وبلاگ خودش دنیایی داره که همون محیط مجازی هستش ، اصلا پیوند دادن این دنیای مجازی به دنیای حقیقی کار مفیدیه؟
هومن: درسته. الان وبلاگها دنیای مجازی بزرگی را تشکیل دادند و در این دنیا خواننده های این وبلاگها فقط با یک اسم بلاگ محبوب خود را میشناسند و حتی دلبستگی هایی هم به وجود آمده که در دنیای حقیقی مصداقی نداره، ولی ما گفتیم حتما جالبه که این افراد باهم در دنیای حقیقی هم آشنایی داشته باشند!
...
جاتون خالی! خیلی افتتاحیه خوبی بود. حدود صدوپنجاه،شصت نفری اومده بودن و برای ما هم خیلی جالب بود. یک موضوع جالب هم این بود که همه همدیگرو با اسم وبلاگها صدا میکردن. کلا روز خوب و بامزه ای بود.
یکی از این اتفاقات بسته ای بود که برای ما فرستاده شده بود و آدرس گیرنده آدرس کافه بلاگ بود و ما هم انتظار نداشتیم وقتی باز کردیم دیدیم یک آبکش برامون از سایت آبکش فرستادن و کلی برامون جالب بود!
...
در آخر گفتگوی ما یکی از مدیران پرشین بلاگ به کافی شاپ می آید و بعد از او هم یکی از بلاگرهای معروف اجتماعی به کافه بلاگی ها سر میزند ما هم برای اینکه بشتر از این وقت دوستانمان را نگیریم با آنها خداحافظی میکنیم.
...
کافه بلاگ را میتوانید در طبقه ی دوم برج بیژن میدان محسنی پیدا کنید. کافه ای دنج و کوچک برای وبلاگی ها. » کامل
باید جای جالبی باشه، نه ؟!

صلح نوبل، نوبل صلح

شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبلاول از همه دریافت این جایزه را به همه آزادیخواهان ایرانی تبریک می گویم. می شود به جرات گفت اعتبار و عظمت این جایزه به حدی است که بتوان آن را بزرگترین افتخار تاریخ مبارزات ملت ایران نام نهاد.
من به شدت علاقه مند بودم این جایزه همانطور که خیلی ها پیشبینی می کردند از آن بزرگ مردی دیگر یعنی هاشم آغاجری می شد. اما از دیدن نام و چهره خانم عبادی وکیل چیره دست ایرانی در صفحه بی بی سی فارسی نیز شوکه شدم، چون از نامزد بودن ایشان اطلاعی نداشتم. هرچند شاید دلیل عمده انتخاب نشدن هاشم آغاجری دوری گزیدن ذاتی این جایزه از تعبیرها و درگیریهای سیاسی است. مطمئنا در صورت انتخاب او برخورد سران ضد اصلاحات و حکومتیان به سکوت کردن و انعکاس ندادن ختم نمی شد، چه بسا چالشی دیگر را با کشور نروژ هم شروع می کردند !
به هر حال همانطور که هودر نوشته این جایزه پیغام بزرگ دیگری نیز به همراه داشت، یعنی حساسیت ویژه جوامع بین المللی نسبت به وضعیت حقوق بشر در ایران و تبدیل شدن آن به پارامتر جدی دیگری در فشارهای بین المللی بر علیه حکومت. این به نظرم بسیار مهم و حیاتی و حتی دلگرم کننده است که کشورهای جهان چونان عراق در زمان صدام، دچار فراموشی و سکوت سنگین نسبت به جنایتها و فشارهای داخلی بر مردم ایران نخواهند شد.
سرعت و حجم انعکاس این خبر در فضای و محیط های فارسی در اینترنت بسیار جالب است. نوشته ابراهیم نبوی و نظرات پیرامون این خبر در سایت صبحانه را بخوانید.
 
+ نوشته جیم میور خبرنگار بی بی سی در تهران

سخنی با ضجه های قلم

مرتضی نوشته :
« حقیقت ماجرا این هست که من در جایگاهی از لحاظ حقوقی نیستم که بخوام در این مورد از کسی دفاع کنم یا حتی بدلیل عدم علم و دید نسبت به حقایق این مسئله بخواهم وارد ریزه کاری ها بشوم و با این کار گناه دیگران را بخرم.
دفاع های زیادی بر له یا علیه این حکم خوندم و خودم حرف هائی داشتم که مقداریش هم بر مانیتور نقش بست، اما شک و عدم یقینم که در بالا ازش گفتم مانع ادامه ی نوشتنم شد...» ادامه
مرتضی عزیز! حساب ها همیشه بر آنچه ما می پنداریم به این روانی و دو دو تا چهارتایی نیست در این گوشه عالم که ما هستیم، متاسفانه.
دلیل و انگیزه پشت اتفاقات هست که همیشه با این عقل و منطق نمی توان کشفشان کرد.
من هم به مانند تو به این عقیده ام که قصاص برای هر متهم لازم، بلکه واجب است. اما داستان افسانه نوروزی، بر خلاف ظاهرش، مشابهتی با آن اتهام ها و آن حکم ها ندارد که می بینیم و می شنویم روزانه در هرگوشه ای از این خاک.
کسی جایی توسط کسی کشته شده است، ولی این همه داستان نیست...
چهره زشت مردان زشت سیرت عرصه قدرت، معادله را به نفع این زن تغییر می دهد. باور اینکه او تنها برای دفاع از حیثیتش به خونی کثیف دست آلوده تا خود آلوده نشود آیا چنان سخت است ؟ سختی که حتی در صدور حکم همان ها دچارش بودند، بعد از شش سال.
من هم از حقوق رشته ای در سر ندارم اما شرافت را خوب می فهمم، چونان که دناعت و سیاه کاری را.
و از طرفی من در کشوری میزیم که متاسفانه در آن خون مردان شریف، از آنهایی که شرافتشان به طلا، زر و زور وابسته است، و شهوت چشمانشان می درند شرافت آدمی را به وقت نگاه، تعفن را همه جا پراکنده است.
پس من نمی توانم حکمی چنین را در ذهن تایید کنم و نگاه دردآلود دخترک معصومش را از ذهن پاک.
...