تاریک خانه
تاریک خانه

تاریک خانه

میکونوس، نقطه عطفی برای دانستن

نمی دانم داستان دادگاه میکونوس یادتان هست؟ من که به خوبی می توانم به خاطرش آورم. از زمانی که هنوز خیلی کوچک بودم تا بتوانم عناصر را مجزا بررسی کنم و نتیجه ای را به تحلیل ترکیب کنم. یعنی سال 92 که اتفاق افتاد. آن روز ها مردم هنوز آنقدر به این حکومت بی اعتماد نشده بودند که یک چنین اتهام بزرگی را به راحتی قبول کنند. البته رسانه ها هم ساز مخالف نمی توانستند. روزهایی که نام سردار سازندگی برای خیلی از مردم اندک غروری می آفرید و از رفتنش خوشحال نبودند چون او خیلی کار کرده بود و البته الان می دانیم خیلی سروصدا کرده بود. 
بلندپایه ترین مسئول کشور در یک جنایت هولناک دست داشته باشد؟ غیر ممکن است. این آلمان های نژاد پرست چه خیال کرده اند ؟ اینها را می گفتند ولی نه آنچنان محکم. سعی در آن داشتند با باور حقیقت، باورهایشان چون آوار یکباره برسرشان فرود نیاید.
فلاحیان؟ یعنی وزارت اطلاعات ما ؟ رسما ؟ بعید است. اینها جنجال و داستان سازی های اسرائیل است. البته آن روزها کسی هنوز نامی چون سعید امامی را نشنیده بود تا درباره اش قضاوت کند، در رد یا تصدیقش. ولی ذهن ها درگیر شد. به چیزهایی فکر کردند که تحلیلش برایشان سخت بود. پس هم فکر کردند و هم به دنبال تحلیل سوال ها در ذهنشان ماند تا وقتی مناسب.
پس میکونوس شد یک نقطه عطف در افشاگری های عمومی درجهت شناسانده شدن چهره واقعی دستگاه مخوف امنتیت حکومت، دستگاهی که سالها بود واواک می نامیدندش ولی هیچگاه به این اندازه تکرار واژه اش ذهن ها را به پرداختن و ساختن آنچه نمی توانستند ببینند وا نمی داشت. به مساله ای تبدیل شد که مردم درگیرش شدند و نه فقط نخبگان. و این مهمترین تمایز آن است و به باورم دلیل بر عطف بودنش.
اما زود فروکش کرد این تب دانستن از سیستمی که حرف و حدیث ها درباره اش کم کم بیشتر شد ولی کسی دقیق نمی دانست چه خبر است و چه اتفاقی در حال افتادن است. تا سال 96 که رای دادگاه نشان از محکومیت ایران داشت و رسما ایران را دچار چالش در روابط خارجی با مجموعه ای از کشورها تحت نام اتحادیه اروپا کرد. دادگاه علاوه بر دو محکومیت حبس ابد برای عاملان ترور و حبس های دیگر برای سایر محکومان، بعد از سکوتی طولانی، رسما علی فلاحیان را عامل و ترتیپ دهنده این ترور دانست و دستور دستگیری صادر شد. یعنی بعد از سه سال سکوت...
باز همان به قول خودشان غوغاسالاری ها بر کشور حاکم شد و ننه من غریبم و مردم را دعوت به تظاهرات کردن و غیره که همه می دانیم.
اما این بار ضربه کاری تر بود، دادگاه رسما ادعانامه ای را برای رهبر و رئیس جمهور صادر کرد. ذهن ها باز درگیر شد و گزارش های بی بی سی از داستان دادگاه شنوندگان بیشتری پیدا کرد. مردم هوشیارتر شده بودند، اگرچه نمی دانستند حقیقت چیست و چه کسی دروغ می گوید اما فهمیده بودند حتما باید چیزی باشد که اینگونه سعی بر پوشاندنش است.
اما دولتی که متهم اصلی دادگاه میکونوس بر مسند وزارتش نشسته بود دیری به درازا نینجامید و ورق در یک روز شگفت انگیز یعنی دوم خرداد سال 76 به نفع مردم و آگاهی برگشت. آنها رفتند و عده ای دیگر با حرف های جدید آمدند و همه حرفشان هم آن بود مردم حق دارند حقیقت را بدانند. پس حرکتی آرام اما عمیق شروع شد. ذهن مردم جانی دوباره گرفت، و روزنامه ها می نوشتند آنچه را سالها بود تحلیلگران خارج نشین رادیوها سعی داشتند میان امواج مخدوش و سانسور شده به مردم برسانند. اما پرده ای که نباید کنار می رفت سرانجام رفت، دریده شد، همراه قلبهای شهیدان راه وطن پروانه و داریوش فروهر. ناگهان تاریک خانه ها را نوری دررسید. پس مردم به غیر از چشمان خود با کمک ذره بین روزنامه ها سعی کردند تا هرچه در آن عریانی می توان دید را ببینند. این آرزویی دیرینه بود و هست برای کسانی که سالیانی در بی خبری نگاه داشته شده اند و به چشم بر هم زدنی فرصتی میابند.
پس نتوانستند پنهانش کنند. اکنون دیگر سعید امامی، نامی غریب برای کس نبود. نورها قوی ترشدند و مردم بسیار از آنچه دریغشان شده بود در تمام این سالهای بی خبری دانستند. سیاه کاری و سوال و جواب ها خوابشان را آشفت. گنجی و باقی آشناترین نامها شدند... 
پس جنگ را می توانستند به دو سال تمام کنند و جام زهر را شش سالی زودتر بنوشند ؟
تو فکر می کنه عالیجناب سرخ پوش که می تواند باشد ؟
احمد خمینی هم ؟ باورم نمی شود !
...
و از پرده برون افتاد و گذشت تا بدانجا رفت که دیگر چیزی برای مخفی کردن ندیدند و گویی همه مسئولیت را به یکباره پذیرفته اند.
پس یکان یکان آنها که در این میان نقش ذره بین ها را بازی می کردند در کنج ندامتگاه ها ! کشاندند و تمام قوا سعی بر خاموشی صداها.
و کردند آنچه می دانیم، مثال گرگ زخم خورده. اما دیگر گرداب حائل تر ز آن شده بود که بتوان افکار روشن شده را به خاموشی اندر کرد. پرده ها همچنان بالا می رفت و بسیار حدس ها درست می آمد، اما چرا برشان کاری نمی شد ؟ مردم می شناختندشان و خود هم خود را. اما پس چرا سعی نمی کنند اینان ؟ گویا خود هم باور به پایانی بودن این فصل داشتند، فصل آخر قصه ریاکاران بی پرده !
...
داستان همچنان ادامه دارد، هرچند این فصل آخر کمی طولانی تر از آن شده که همگان را باور بود اما به پایانی بودنش کس شک ندارد.
بله میکونوس یک سیر ناخودآگاه با تحولات ما داشت از ابتدا تا کنون. با مطالعه اش، پرونده سیر تغییر در یک دهه از تاریخ این ملک را می شود یافت.
سرانجام پایانی این پرونده نیز گویی طنز تلخ دیگری است، تماما اشاره به ماست به آنچه کنون دچاریم. آزادی متهمان در ازای اطلاعاتی از خلبانی اسرائیلی.
در حیرتم چه را می خواهند بپوشانند ؟! عورت بر باد رفته را یا دم خروس را ؟؟

نوزادان بلاگر !

امروز بالاخره سر غیرت آمدم این اتاق بیچاره را یک خورده مرتب کردم. شده بود درست شبیه جنگلهای آمازون، از همه افراد خانه هم درش چیزهایی یافته می شد ! بنابراین از صبح، ببخشید ظهر (!) ساعت 12 که بیدار شدم تا یکی دو ساعت پیش به طور منظم ولی پراکنده وقت ما به این امر خطیر مشغول گردید. الان هم کلی احساس راحتی می کنم و می خواهم برای جبران تا خود صبح از پای این مانیتور جم نخورم، آخه این کامپیوتر بی نوای من اگر روزی کمتر از 15 - 16 ساعت روشن باشه ناراحت می شه و سردرد می کنه ! پس بیار می ساقی که ولگردم امشب تا صبح کُلی ( ولگرد همان وبگرد سابق است! ).
 
ولی امروز نشد آن لاین بشم از دیشب که می توانم برایتان بگویم. یک وبلاگ پیدا کردم مخصوص دختران و بانوان محترم و ایضا مردان رقیق القلب و بچه دوست که دلشان برای بچه کوچک ها ضعف می رود! البته این بلاگر محترم و دوست داشتنی که احتمالا تا حالا تو کتاب رکوردهای گیبز نام مبارک را ثبت کرده اند کوچکترین بلاگر دنیا تشریف دارند! بله ایشان یعنی این خانم محترم و خوردنی ! فقط چهار ماه سن دارند و الان مشغول تجربه کردن و دیدن دنیای اطراف. اسمشان هم یسنا می باشد و اینها ! اگر باور ندارید یک تکه از دست نوشته های این نوزاد فهیم را می گذارم در معرض دیدتان، تا باورتان بشود :
bloger babies !« من که دیگه از دست این نانی و بابایی خسته شدم . هر روز یه اسمی برام میذارن . امروز صبح از خواب بیدار شدم دیدم نانی داره بهم میگه فلرتیشیای من !! بابا این فلرتیشیا دیگه چیه ؟ می دونم حتما این هم اسم یه جونور دیگه است .
صبح ها که سرحالم و دارم دست و پا می زنم ، نانی بهم میگه سلام علکم سوسک سیاه بالدار .. سلام علکم سوسک سفید خالدار ..
توی نی نی لای لای چرت وسط روزم رو که می زنم ، بابایی میگه توله خرس کوچولوی من ..
بیدار که میشم و تو بغل نانی می شینم و بین خواب و بیداری سیر می کنم ، نانی میگه ببین عین خوکچه هندی شده ..
از حمام که میام بیرون بابایی میگه قربون اون موهای گرت برم که شدی عین نسناس ..
خوشحال که میشم و دست و پا می زنم نانی میگه بورباغه من .. ( راستی چرا به قورباغه میگه بورباغه ؟ )
وقتی بابایی داره نازم می کنه میگه کره خر من ..
وقتی شیرم دیر میشه و من جیغ می کشم نانی میگه عین من و بابات سگی ..
وقتی لباسم رو عوض می کنن بابایی من رو ناز می کنه و میگه گنجشک من ..
یکی به من بگه بالاخره من کدومم ؟
»
 
« بابایی به بازی ورق روی کامپیوتر گذاشته و نانی از صبح تا شب داره بازی می کنه و دیگه نوشته های من رو توی وبلاگ نمی ذاره . سرناد جون راست گفته ، باید مستقل تر بشم و به این نانی خودخواه تنبلم متکی نباشم . فقط اگه راه بیفتم .. آخ اگه فقط راه برم .. میام نانی رو از پشت کامپیوتر می زنم کنار و خودم وبلاگم رو آپدیت می کنم . »
توضیح : نانی مامان محترم سرکار خانم نی نی هستند !
 
یک چیز دیگر که می خواستم بگم، مصاحبه با عزت الله سحابی را در صفحه آخر چلچراغ این هفته "یادم تو را فراموش" بخوانید. بیشتر از سبک تنظیم و نگارش مصاحبه اش خوشم آمد.
حالا چلچراغ دستتون گرفتید بخش "special report" را هم نگاهی بیاندازید، درباره گروه های موسیقی که در سیاست وارد شدند یا تاثیر گذار بوده اند نوشته. قلم این جناب بزرگمهر هم ایضا خوب و خواندنی است.

خواب در چشم ترم می شکند...

ابراهیم نبوی :
« تلفنش با اضطراب زنگ می زند و می پرسد: از تهران خبر داری؟ می پرسم: از چه؟ می گوید: محسن سازگارا، محسن. جلو چشمم چشمهایی پر از عسل جلوه می کند و لبخندی بر صورتش که انگار هرگز تمام نمی شود. چشمهای محسن است که باهوش و جذاب خیره می شود به من و می گوید: من که می دونم اینها صلاحیت من رو برای انتخابات رد می کنند...
می گوید: یکی از بچه ها تلفن زد و گفت که محسن تموم کرد. می پرسم: یعنی چی؟ می گوید: می تونی از تهران خبر بگیری. زنگ می زنم و خبر می گیرم. می گویند که احتمالش هست. گوشی را قطع می کنم. چشمم را می بندم. چشمم را می بندم. دنیا را می کوبند توی سرم. یعنی چه که تمام کرد؟ ...
...
سخت است که بخواهی چیزی بنویسی و ندانی که به که می نویسی. خواستم نامه ای برای خاتمی بنویسم و از او بخواهم که وضع خطرناک سازگارا را جدا دنبال کند، اما دیدم واژه جدیت مدتهاست که از واژگان آقای رئیس جمهور حذف شده. [...] خواستم نامه را برای رهبری نظام بنویسم تا به او هشدار بدهم که حداقل برای حفظ خودش و چهارتا و نصفی از بقایای امت حزب الله عقل را به کار گیرد و لجن را بیش از این به هم نزند، اما گویی که همگان به بوی این لجن چنان خو کرده اند که نه هوای عفن و نه آب ناگوار دلشان را بدرد نمی آورد
حکایت از شکایت و شکوه گذشته است و نامه دیگر جای ناله نیست. [...] گرفتاری ما سخت دشوار است. در مثلث بدی گرفتاریم، مثلث قدرت ایرانی.  این حکایت ماست. گرفتار رهبری بی خرد، رئیس جمهوری بی عرضه و کارگزاری حقه باز هستیم...
...
نمی دانم که حالا کجاست. نمی دانم کدام تخت بیمارستان با کدام اسم مستعار بدن او را برای زنده نگه داشتن میزبانی می کند. دلم از اینجا پر می کشد و به تمام بیمارستانها سر می زند. بالای تخت جعبه ای از آهن است که بر آن خطی سبز با سماجت حیات آدمی را گزارش می کند. محسن زنده است؟ آیا آن منحنی سبز همچنان سینوس مقاومت قلبی را که زندگی را برای یک ملت می خواهد گزارش می کند؟ سخت نگرانم... » کامل
وقتی یک طنز نویس اینگونه می نویسد چونان روزی که از صدای دژخیمان و زره پوشان بعد از 18 تیر نگران بود و در ستون طنزش در عصر آزادگان خبرمان داد از نگرانی اش، خلاف آنچه پشت آن ظاهر شوخ وجود دارد چه غمناک جلوه می کند.
آن روز هم چونان امروز اشک در چشمانم حلقه زد و فکر آن سراشیبی هولناک مرگ دلم را سخت تهی کرد.
فکر مرگ آن منحنی های سبز...

سپاس از آیه های زمین برای لینک

لینک دونی، طراحی و باقی قضایا

این چند روزه بیشتر مشغول ور رفتن با مووبل تایپ و درست کردن قالب جدید برای اینجا گذشت. از طرفی می خواستم به احترام محمود نوشته های این چند روز مربوط به او باشه که فعلا چیز زیادی پیدا نکردم و نشد.
ولی در بالا پایین کردن های مووبل تایپ، چیزهای جالب زیادی کشف کردم تاحدی که سر تسلیم در برابر خالق این سیستم مدیریت محتوی یعنی زوج جوان صاحب شرکت six apart فرود آوردم. همه چیز پیش بینی شده و واقعا حیرت آور است. حتما امتحانش کنید. برای تست و demo به اینجا سری بزنید.
برای یادگیری و حل مشکل هم قویا سایت ابزار های فارسی را پیشنهاد می کنم. محیط خوب و تمیزی که می شه توش خیلی چیزها یاد گرفت.  اگر حوصله و وقتی بود بیشتر درباره امکانات و توانایی های ام تی می نویسم.
طراحی قالب هم تقریبا تمام شده، یک قالب نیمه مدرن و تا حدی متفاوت که تماما با استفاده از تگ های <div> ساخته شد. این تگ هم واقعا چیز قدرتمندی است و کارکردن باهاش شدیدا لذت بخش. می شود هر لحظه هر ایده ای را وارد کار کرد که این دقیقا از نظر راحتی و انعطاف پذیری نقطه مقابل استفاده از جدول <table>، یعنی پیش بینی همه چیز از قبل،  هست.
نکته دیگری که می توانم در مورد طراحی با html بگم ضرورت وجود یک مرورگر غیر از IE برای چک کردن نتیجه کار است. مثل opera یا netscape که محبوبیت بیشتری دارند. گاهی آنقدر نتیجه کار در این مرورگرها متفاوت است که تحمل شدنی نیست. حتما باید به نمایش صفحه در این مرورگرها هم توجه داشته باشیم، حتی اگر مثل من مجبور باشید برای تامین نظر شورای نگهبان، ببخشید جناب اپرا ! مسیری را به کل عوض کنید به نظرم لازم است، چون همه دنیا که مثل ما به این IE نچسبیده اند، یک وقت دید چند تا بازدید کننده با شخصیت و با کلاس netscape کار را برای همین عجق وجق بودن صفحه از دست دادید، از ما گفتن بود ! ﴿ خودم که فعلا برای از دست ندادن این چند تا و نصفی های احتمالی با این اپرا حسابی سر کار رفتم! ﴾
حالا که بحث طراحی و وبلاگ شد بگذارید یک ابزار قدرتمند دیگر را هم معرفی کنم که این بدرد همه بلاگرها می خوره : ویرایشگر آف لاین.
یادتان می آید چند وقت پیش این مسئولان محترم بلاگ اسکای با هزار تا مژده و وعده و عشق و علاقه و خیلی چیزهای دیگر ابزار خارق العاده نوشتن و پست مطلب به صورت آف لاین شان را به خورد ما دادند ؟ خوب واقعا چیز مزخرفی بود و کوچکترین کارها را هم نمی توانست انجام بدهد، حالا این ویرایشگر را دانلود کنید و به قول معروف حالش را ببرید! یک ابزار برای تایپ متن با امکان تغییر در html و هزار جور امکان دیگه که در نهایت می شه به صورت یک فایل html یا متن، ذخیره اش کرد. برای تست آن لاینش هم می توانید به اینجا بروید، دانلود نسخه آف لاین هم از اینجا.
قبل از تمام کردن و تا آمدن لینک دونی چند خبر غیر کامپیوتری هم بدهم.
اول اینکه اکبر گنجی نامزد دریافت جایزه معتبر ساخاروف برای دفاع از حقوق بشر و آزادی از طرف فدراسیون سبزهای آلمان شده است. مبارک است ان شاالله : ﴾ خبر بی بی سی
فکر می کنم اگر جایزه صلح نبل هم به هاشم آغاجری برسد کلکسیون افتخارات نظام تکمیل بشود !
خبر دیگه در مورد وضعیت محسن سازگارست. بعد از اعتصاب غذای مجدد گویا وضع سلامتش نگران کننده شده است. پدر و مادرش هم یک نامه فرستادند که اگر بلایی سرش بیاد، مسئول جان پسر ما شما هستید. خبر بی بی سی و نوشته مسعود بهنود . 
خبر دیگه هم که سلامتی، الان سه و پنجاه و هفت دقیقه بامداد یکشنبه است، بعد از صرف یک فنجان شیر نسکافه داغ می خواهم این افاضات را به افاضات گذشته اضافه کنم ! 
راستی بد نیست مامان آدم هر از چند گاهی این موقع نصفه شب دچار بی خوابی بشه و بعد برای خودش و پسر عزیزش دو فنجان شیر نسکافه درست کنه ها، خیلی کیف می ده :﴾ نظر شما چیه ؟

احمد محمود

Ahmad Mahmud

 توضیح : در صورت دیده نشدن عکس به اینجا بروید.