تاریک خانه
تاریک خانه

تاریک خانه

آهسته در آهستگی

نمی‌دانم دقیقا چه می‌خواهم بنویسم اما احساس می‌کنم بی‌توجهی به وبلاگ و خواننده آن (که از مزایای ناگزیر وبلاگ است) نه درست و نه برایم معقول است. بنابراین اگر حاضرید نوشته‌ای بی‌ آغاز و احتمالا بی پایان (بی سر و ته!) را بخوانید داستان را پی بگیرید.

چقدر امروز پای کامپیوتر چیز خواندم. رمان آهستگی میلان کوندرا مهمترینش بود. خیلی وقت بود صفحه اول را از سایت رضا قاسمی (بخش کتابخانه‌اش) گرفته بودم ولی مثل همه چیزهای دیگر که برای شروعش حتما اتفاق و دلیل باید باشد این هم نمی‌شد، تا دیروز که فروتنانه بگویم از سر بی‌کاری! داشتم گشتی در بخش ویِژه کتاب که بر روی کامپیوتر درست کرده‌ام (و اکثر کتاب‌ها یا رمان‌هایی که در وب ببینم و جالب باشد را در آن جا ذخیره می‌کنم) می‌زدم و چشمم به آهستگی افتاد. تنها صفحه اولش را داشتم ولی شروع کردم. اول کمی جا خوردم به خاطر لحن نوشتار (که گاهی آدم احساس می‌کرد یک گزارش یا روایت یک جور واقعه مستند را می‌خواند) ولی داستان با مایه‌های اروتیسم، طنز و همچنین نگاه نامتعارف تحلیلگرانه‌اش به افکار و اعمال آدم‌ها جذابیت لازم را بوجود آورد. بخش اول که فکر کنم تشکیل شده از 8 صفحه کتاب بود را دیروز خواندم. امروز چهار بخش دیگر را گرفتم. در مجموع حدود 51 صفحه (بنا به شماره گذاری مترجم احتمالا) بود و با سرعت بالایی که ناشی از جذابیت بیشتر (بله، اروتیسم ذاتا جذاب است قابل پنهان کردن هم نیست!) و تحسین بر‌انگیزتر شدن نوشته بود تمامش کردم. در طی خواندن آهستگی بین دو تفکر و واکنش متغیر بودم. گاهی دستمایه تمام چیدمان ها به نظر خیلی متکی به انسان-سکس می‌آمد که آدم را کلافه می‌کند و احساس خواندن یک داستان شهوت برانگیز نازل را در برخورد با آن تقویت می‌کند. ولی ساختار کلی و طنز قوی اثر در سوی دیگر نظرم را عوض می‌کرد. در مجموع شکل گیری داستان در سه زمان مختلف می‌‌گذرد. یک زمان، زمان راوی ست. راوی، همراه همسرش به سوی قصری قدیمی در نقطه‌ای از فرانسه برای گذراندن شب می‌رود. قصری که در ادامه داستان‌های اتفاق افتاده در درونش را گویی برای راوی باز خوانی می کند و بخش عظیم داستان از اینجا شکل می‌گیرد. آدم هایی که به نوعی در دو زمان متفاوت دیگر با این قصر ارتباط داشته‌اند یا به دلیلی به آنجا آمده‌اند. در داستان با سه زمان مجزی از دوران فرانسه قدیم (دوران نجیب زادگی و شوالیه‌‌ها) و بعد دوران بعد از جنگ (نزدیک به حال) و دوران حال (که خود راوی در‌ آن قرار دارد) روبرو هستیم. پایه اصلی داستان بر اساس نوع شکل گیری و تفسیر ارتباط و زندگی در جریان بین آدم هاست. نویسنده در ادامه با مشخص کردن وجه ارتباط بین زن و مرد و حلقه‌های اینجاد کننده این موج بر روابط مردان دیگر با هم و با زنان می پردازد. لحن راوی با همه نگاه روان و ساده‌ای که در ظاهر به توضیح و شرح (مثل تعریف کردن یک داستان برای کسی) و تحشیه‌های فراوان بر داستان اصلی دارد اما همواره مشغول خلق داستانی با ساختار مشخص در پشت پرده فضاسازی خودش است و گاه آدم را به این فکر می‌اندازد که چرا این زوائد را ما باید بخوانیم. اما او با زیرکی هم داستان را می‌سازد و هم آن را تعریف می‌کند و از لابلای آن به شرح و تفسیر عمیق تر می‌پردازد که مثل یک مانیفست ارزش مفهومی-کلامی پیدا می‌کند.

راوی -که بعدا می‌فهمیم همان نویسنده داستان هم هست- در یک قصر به داستانی فکر می‌کند که ما آن را می‌خوانیم (یا از زبانش می‌شنویم). قصر قدیمی عامل مرکزی در شکل گیری داستان در ذهن نویسنده-راوی است. بنابراین ما با او به جهانی می‌رویم که احتمالا در تاریخ گذشته‌ای در این قصر میان آدم‌ها جریان داشته است و اکنون به ذهن او هجوم آورده است. تفسیرهای او بر اتفاقات گذشته آنجا گاه چنان راه‌گشاست که می‌تواند در لایه‌ای دیگر داستان را برای ما پیش ببرد. به طور کلی می‌توانیم بگوییم در این داستان ما با سه لایه متفاوت مواجهیم. یک لایه بستر واقعی ماجرا و داستان و آدم‌های آن است. آدم‌هایی زمانی زندگی می‌کرده اند و داستانی داشته‌اند که حالا نقل می‌شود. لایه دیگر خود شخص راوی‌ است که نظر و کلامش (که انگار برای بهتر شکل گرفتن قصه اش از آن آدم‌ها می‌خواهد همه چیز را در ذهنش تفسیر و توضیح بدهد) همه جا منعکس در رمان می شود و ناچاریم برای رسیدن به اصل داستان (لایه اولی که واقعا داستان در آن باید جریان داشته باشد) از این لایه عبور کنیم. اما لایه آخر لایه‌ای بالاتر است که ما در آن هستیم و به دو لایه دیگر از چشم یک راوی نامرئی دیگر نگاه می‌کنیم.

آهستگی در مجموع به نظرم از لحاظ فرم یک اثر خاص و حتی عجیب است که باید با خواندش آن را تجربه کرد. از لحاظ محتوی هرچند نگاه خاص خود را باز در آن تکرار می کند اما حرف پیچیده و عجیبی ندارد. محتوی شکافته شده زندگی روزمره‌ای است که زمانی در این قصر جریان داشته و هنوز هم می‌تواند در هر جای دیگری جریان داشته باشد. اما ویژگی بزرگ داستان در نوع نگاه راوی-نویسنده است. او آنقدر شخصیت ها را توضیح می‌دهد و همه چیز را ساده می‌کند که انگار می‌خواهد ما را توجیه کند در نوشتن داستان مشابهی. به نحوی که جور دیگر نشود فکر کرد و نوشت. داستان (لایه اول) پر است از موقعیت‌های پنهان که نویسنده به عمد می‌‌خواهد آن ها را به عمق بشکافد و آشکارا تفسیرشان کند.

آهستگی به هرحال اثر قابل توجهی است که می‌تواند در ایجاد دیدی متفاوت در خواننده‌اش موثر باشد. و نشان از هوش بالا و ذهن زیرک نویسنده اش دارد. شاید هم بشود بر آن نام رمان فلسفی-اجتماعی گذاشت. با نگاهی طنز و سعی بر پررنگ کردن اروتیسم و روشن کردن همه زاویه‌های پنهان و مخفی ذهن آدم‌ها.

قرار بود چند خط روزمرگی بنویسم ببنید به کجا پرت شدم! بله، می گفتم. این یکی دو روز اینترنت برایم یک جور استفاده بهینه بود. خواندن کتاب تحت وب و در محیط اینترنت از هیچ کاری برایم جذاب تر نیست. تجربه فوق‌العاده‌ای است. امیدوارم روزی وضعیت تکنولوژی و نسبتش با ادبیات و نشر در کشور به شکلی برسد که بشود پای کامپیوتر همه چیز را و هر کتابی را خواند... واقعا این آرزوی بزرگ من است.

فردا صبح زود باید بلند شوم و تا الان نخوابیدم... اما برای آینده اینجا، می‌خواهم سعی کنم با پرداختن به چیزهای متفاوت نوشته‌هایم تنها در یک زوایه تنگ گیر نکند. شاید قابلیت نوشته‌هایی از نوع دیگر کمی راهگشا باشد. سایه تیره ای از نوشته‌های یک دوره نسبتا بلند اینجا را تحت تاثیر گذاشته است. شاید بشود از چیزهای دیگری هم نوشت. باید امتحانش کنم.

پراکنده

دلم نمی خواهد از این صفحه دل بکنم. یک چیز کافی نیست. باید بیشتر نوشت. هرچقدر وقت باشد. صبحانه نخورده راحت تر می نویسم. از خوابم می نویسم. خواب ها را باید نوشت.

ناخن ها بلند شده، مو ها بلند... اولین کاری که به ذهنم می رسد معمولا انجام می شود. کاری برای فرار، فرار از بیکاری. اه... این دیسکت هم که خراب است. کاش همه عکس هایی که انداخته ام توی کامپیوتر بود. برای وقتی که یک دفعه دلت می گیرد. ورق می زنی ورق می زنی بین عکس ها. چرا به فکر صدا نبودم؟ مگر صدا را نمی شود داشت، مثل عکس.

همیشه فرصت کوتاه بوده. به اندازه یک سلام و شروع و یک... و تمام. فرصت فکر کردن اگر پیش بیاید، حتما بعدا، پیش می آید. چرا تا تمام نشود نمی شود لذت برد؟ در فکرهای غوطه ور، هم می شود لذت برد. ساعت ۹:۱۰ دقیقه است. پس چرا دیشب زلزله نیامد؟

یک مشت مظاهر تکنولوژی اطراف را گرفته اند. بر روی کتاب ها. بر روی همه چیز هستند. سیاه رنگ. گاه نقره ای، گاه هم... همه چیز دارد خاک می خورد. می شود یک انگشت کشید تا به اندازه یک انگشت تمیز شوند. پنجره چقدر تکراری است. آن میله های بلند، این حیاط کوچک، این همسایه که دائم دعوا دارد. این ساعت که الان شد : ۹:۱۵

بیخود خودم را درگیر می کنم. اگر این گوشی نبود، بله. اما الان صدایش را می شود آنقدر بلند کرد که صدای محیط و آدم ها به گرد پایش هم نرسند. حالا از هر چی. حجم صدا مهم است. گوشی سیاه رنگ عزیزم، چقدر خوشبختی.

یک مدت می خواهم دیگه این کامپیوتر رو روشن نکنم. چقدر از زندگی عقبم انداخته خودم نمی دانم. به اندازه چند سال. شاید هم بیشتر. یک مدت فقط می خواهم با این گربه بازی کنم. یک مدت فقط می خ...

چند روز می گذرد. کتاب برایم فرستادند، آذر کیانی. با امضای آذر کیانی. دو مجموعه شعر و دو کار دیگر. "چرا کفش هایت جفت نمی شود شعر من". "من به قرینه لفظی حذف شده". بعد از احمد محمود که کتاب ها را در غرفه امضا کرد... بله، بعد از او فقط امضای شماست پشت... با آرزوی بهروزی، با آرزوی سلامتی، برای ...عزیزم، تقدیم به... کمی تکراری اند اما برایم یاد خواهد ماند.

متصل راه به من
          راه به تو
         راه به راه
متصل من به تو
                    راه ها    های    هوایی
متصل سرگردان روی دیوار
                          نگاه، تابلو، عکس های آلبوم قدیمی
متصل سکوت
                     به من
                                به تو
سکوت          س.س
ها     های              هوایی
﴿اتصال/ من به قرینه لفظی...﴾

مرثیه ای برای دوم خرداد

مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر / ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم

چقدر سخت است سرنوشت یک دوره تاریخی از ملتی را در چند پاراگراف کوتاه بخواهی بخوانی. و چه سخت تر که بخواهی با بغضی در گلو به روزهای امیدواری و امیدواران بیاندیشی و کوتاه بنویسی. براستی همه چیز تمام شد؟

انگار قرن ها می گذرد از شبی که اسامی کاندیداهای مورد اعتماد و ملی گرا را - که با نظر و تایید دوست دیگری در آورده بودیم - در چندین کاغذ بلند نوشتم. کاغذهایی که فردا در مدرسه پخش کردیم. کسانی را که مردد بودند شرکت کنند یا نه، تشویق کردیم و کسانی که بین اسم ها شناختی نداشتند از کاغذهای بلند ما گرفتند. به ما اعتماد داشتند. ۳۰ نفر در یک کاغذ. به آن ها اعتماد داشتیم. ریزتر نوشته بودم. با یک خودکار مشکی... چقدر دورند آن روزها. مثل یک خواب طولانی و من چقدر دلم گرفته است.

ریاست جمهوری کافی نبود. مجلس همراهش نبودند کاری نمی توانست از پیش ببرد. صبر کنید مجلس ششم دست اصلاح طلبان بیافتد و متحدان دوم خردادی قدرت پارلمان را در دست بگیرند، طومار همه سختی ها و دردها به هم خواهد پیچید. طومار همه آدم هایی که برجایی نشسته بودند که مردم نمی خواستند. طومار ظلم، تبعیض، استبداد. ریاست جمهوری کافی نبود. همه تلاش کردند. مجلس را به دست گرفتیم... صبر کنید، تازه آمده اند. بگذارید کمی بگذرد شروع می کنند. چهار سال وقت دارند. همه قوانین را عوض می کنند. چه بهتر که از قانون مطبوعات شروع کنند... نه مصلحت نبود. باید کمی سیاست داشت. الان اگر شمشیر می خواستند از رو ببندند فضا سنگین می شد. دموکراسی نیاز به زمان دارد. نیاز به حوصله دارد. عجله کردن کاری را درست نمی کنند... صبر کردیم. صبر کردیم و صبر... باور کنید مجلس هم کافی نیست. با یک دوره چهار ساله مجلس فکر کردید می شود بساط بیست سال کج روی و استبداد را بر هم زد؟ نباید ناامید شد. ما هنوز باید در چهارچوب قانون به مبارزات قانونی برای کسب قدرت در دوره بعدی تلاش کنیم. مجبورند عقب نشینی کنند. مجبورند...

و تمام شد. و هیچ اجباری ندیدند مقابل مردم کمی عقب بنشینند. همان جور سپر بالا گرفتند و ما فقط مشت بر زره آهنین فرود آوردیم و خسته شدیم. خسته شدیم و تمام شد. وقت تمام شد. ما هنوز حتی یک امتیاز هم نگرفته بودیم. تماشاگران ناامید و مایوس سالن را ترک کردند. ما هم صحنه را... تمام شد. آب سردی که آن همه تلاش کردیم روی تن داغمان فرود نیامد بالاخره آمد. ما یخ کرده ایم. ما مرده ایم. انگار قرن هاست...

هیچ چیز، هیچ افقی پیدا نیست. کشتی گرفتار توفانی را شده ایم هر گاه به سویی کشیده شود. و خود هیچ نتواند کند. آری موج های سنگین در انتظارمان اند. سرنوشتی مهیب. آن ها که توان و طاقت نشستن ندارند تن خود به آب می سپارند به امیدی دیگر... ما نیز آخر تن به آب خواهیم داد ؟

تمام شد. همه چیز. بدون آنکه چیزی آغاز شده باشد. روزگار مرگ آور شده است. فضا سنگین. چشم ها بسته. هوا مه گرفته و شرجی. نگه جز پیش پا را دید نتواند کرد...

به سویی، نیست

تقدیم به همه آنها که نیستند و نمی خواستند که دیگر باشند

زلزله آمد، خواب بودیم
شب بود، بیتاب بودیم
زلزله آمد، زمین لرزید
جهان ترسید، دست لرزید
زلزله آمد، نفهمیدیم
جهان لرزید، نترسیدیم
شب بود، خواب بودیم
سرد بود، بیمار بودیم
زلزله آمد، عشق را لرزاند
عشق آمد، روی ز من گرداند
زلزله بود، هر دمی گویی
سال مرگ بود، پی ز هر درد گویی
عشق خاموش، مرگ بیدار
دل فراموش، مغز بیمار
سال درد بود، مرگ بود، زهر بود
جای خنده، خاک بود، اشک بود
یک دم آن بود، تنها یک تکان
یک تکان بود، تنهایی و خزان
زلزله آمد، ما خواب بودیم
ما خواب ماندیم، ما خواب رفتیم

...

یک شب سرد نه، یک صبح دل انگیز
یک جهان در خواب نه، خواب دیگر کسی نیست
ما همه بیدار، نه بیمار، چون هوشیار
ما همه مست، جز عاشق در حلقه ما را نیست
هوا نیست تاریک، باد آرام و رام
مرگ را دگر یادی هم گویی ز ما نیست
زمین بر گرد فلک، فلک بر گردش زمین
گردد و چرخد، زمین را گویی سالی دگر چون آن سال نیست
مردان مرد، کارها پر ز رونق
زن به شوهر نه مثالی جز ز لیلی، آدم ز آدم بودن پشیمان نیست
روزها روز، هوا نه گرفته نه گرفتاری
شب ها چون ز روزان، جز ز دوستی حلقه ای را بر گرد حوض پیدا، نه نیست
ماه تاب در شب، آفتاب در روز
هر چیز بر سر جایش، سر جایش مگر نیست؟
مردمان خرم، شاد، شادان
فکری جز ز زیستن در فکر هاشان چون نیست
زلزله چیست؟ ترس را کدام؟
تا زمین سبز است و گل خندان، درخاطرهاشان خطر را چیست؟
همه راز است و راز آلود
همه کشف است و کاشف را خطر از کشف رازی نیست
صبح ها زود، شب ها دیر
مردمان پای کوبان، خانه ها را جز ز نور نوری نمایان نیست
دشت ها خیس، باران پاک، چون دو عاشق بر سر و روی دگر،
بوسه گیران، بوسه ریزان آن دو را حالتی جز عشق سر ریزان چو نیست
دل ها صاف، فکر ها در افق
ماهی را زلال آب رنگ هایش جز ز شادی و براقی چو نیست
خانه ها بی سقف، گریبان نیست سرها را پناه
چرا چونان نباید چون که حرفی جز غزل در زیر آن سقف کس را خطابان چو نیست
این یک پرنده است، آن یک کلاغ
در قفس نیست هیچ شعری چون که روی ماه و مه رویی در قفس نیست
این جا یک حاکم نیست، یک عالم نیست
نه دعوایی نه جنگی، آن را همه راهی بدان جا نیست
همه حرف ها از دهان تا گوش ها لغزان
رقص حرف را جز آن زمان در زمان و لامکان، دگر چون شکر ریزان، نه نیست
کوتاهی ها بلند، بلندی ها وسیع
وسعت عشق و چیزکی در درد، تصور بر تصاویر آن عاشقان هم نیست
کوته آن گویم، جز که  رنگی تر ز گل، جاری تر ز جوی
نه در بهشت ، نه چون به خاک، کس را چنان یادی چو نیست

...

زلزله آمد، همه در خواب
جهان لرزان، سراسیمه، پریشان همه بر جان
یک جهان در خواب، خوابی خوش بود آن، گویا
دیگر فرصتی از یاد بر آن خواب، جوان را نیست
خواب عشق، خواب خوب، خواب نور
خواب بود مگر آن؟ نه خواب آن نبود
ترس دیگر نیست، خواب بی پایان چون رسد
مرد دیگر نیست، فریادش به زن چون چرا اکنون
هیچ کس نمی داند، همه در خواب
هیچ کس نمی فهمد، همه در خواب
زلزله نیست این، زلزله این است مگر؟
این که جز یک رفتن به زیبایی نیست، خواب بر خواب
همه آن چیز چز ز رفتن را نشاید، همه آن چیز جز رفتن را نباید
همه رفتند و رفته است آن همه چیز، خوب این را جز ز شادی پس نباید
شعر هم دیگر نخواهد بود، بیت را چه می خواهی؟
این همان سال است که یادت رفت در خواب؟
چوب ها، تخته ها، خاک بر خاک
ریزد و افتد، تیزد و برد، همه زشتی همه پوچی
زلزله این است، پس دیگر چه باک؟
این که یک پیوند است خوابی به خواب، پس دیگر چه باک؟
اگر مرگ است این چنین، من چرا نگویم؟ آنم آرزوست
عشق اگر چون نیست جز ز رویا جز به یاد، من چرا آن نخواهم؟ آنم آرزوست
منی که دست محبت را ندیدم دستی جز به اکراه
منی که روی پریشان را ندیدم حالتی جز این، پس با تو چون نیایم، به دور یا نزدیک
منی که شعر ظلمت بود شعرم، منی که فکر هجرت بود فکرم
مگر چیزی فراتر دیده ام؟ از زمین در دار، از تیر بر شمشیر
زلزله دیگر چیست؟ زلزله را اسم بر چیست؟
این که یک راه است، این بر مرگ فرار است، راهی از خواب تا خواب
هوا بس ناجوانمردانه دیگر چه سرد باشد چه گرم
هوای خواب همیشه یک خط است، ولرم
من که دیگر نه حاکم را کنم با مشت پشتیبان
من که دیگر نه عالم را کنم با شعر نور افشان
پس چه جای بیداری است، پس چه جای ترس
شب تا شب، من همه خواب خواهم بود، من همه در فکر آن آفتاب خواهم بود
مگر روزی رسد، روزی نه، شب بتابد
بلرزاند، بگرداند، بچرخواند همه هیچم به سوی نور
من از کیستم ؟ من از چیستم ؟
جز ز یک شب ظلمت مگر من جز یک هیچ چیستم؟
همه یک درد، یک آه یک رخوت
مگر ارزشی دارد بمانم بگردش در تسبیح؟
میهمان سال و ماه، حریفا میزبانا... هیچ کس نیست
تگرگی نیست، مرگی نیست، هیچ کس نیست
جز به یک سنگ نامی نیست، جز به یک خاک نشانی نیست
من را دیگر آن نشان، این نام هم بر سر نیست
من به یک لحظه به یک نقطه به یک هیچ
ز شب از خواب نخواهم شد بر خواب،
من به سوی شهر می روم
به سویی راه
به سوی نیست
زلزله را دیگر چیست ؟

بعد از تحریر : در چند نوشته اخیر چیزهایی گذاشته ام تنها به سبکی و قالبی نو آراسته شده و نه چیزی که شعرش بخوانید. همان فکرهاست در جهت عمودی کاغذ لغزیده نه که در کلام بالارفته باشد.
خود بهتر می دانم همه کلام هایی عمودی چون این به درد دفترهای کنج انبار می خورد و منتشر کردنش مثل بازی با ماشین پدر است بدون داشتن گواهینامه. اما دیری است دفترهای کنج انبار را با من کاری نیست از هنگامه طلوع وبلاگ.
پس چون نگاه دزدکی به لای دفتر خاطرات دوستی زیاد جدی نگیریدش و تا صاحبش نیامده دفتر را ببندید.

dizplay problem

مقدمه : بلاگ اسکای در ادامه سیاست کاربرگریزانه خود ﴿فرای دادن کابرها!﴾ دست به اقدام عجیب دیگری زده است. تغییر در کد قالب های وبلاگ ها، پس از افزودن قسمت تبلیغات به طور اجباری به صفحات وبلاگ ها مساله ای است که نشان از عدم احترام مدیران این سیستم نسبت به کاربران خود دارد.
همانطور که می دانیم کدهای تبلیغاتی یکی از مواردی است که در سیستم های سرویس دهنده وبلاگ معمولا به صورت اجباری به کدهای اصلی قالب اضافه می شود. اما در بیشتر موارد می توان با تغییراتی این کدها را از کار انداخت و در نتیجه بنرهای تبلیغاتی بالای صفحه ها را خنثی کرد. نمونه بارز آن سرویس دهنده قدیمی blogger است که می شود با ترفندی از نمایش داده شدن تبلیغاتش جلوگیری کرد. اما با وجود چنین مساله ای مسولین بلاگر سعی در پیچیده کردن کدها و یا برخورد با بلاگرهایی که تبلیغات را حذف می کنند نداشته اند.
در سرویس دهنده بلاگ اسکای هم همین مساله چندی است بوجود آمده، روش و ترفندی که جلوی نمایش تبلیغات را می گیرد. اما برخورد مسولان بلاگ اسکای کاملا متفاوت از آن چه انتظار می رفت بوده است. آن ها نه سعی در پیچیده کردن کدها و نه حتی ﴿تا کنون﴾ سعی به مقابله با بلاگر هایی که تبلیغات را حذف کرده اند داشته اند. آن ها عمل غیر قابل قبول دیگری را به عنوان راه حل برگزیده اند. در قالب وبلاگ ها دست برده و یک خصوصیت ﴿که به گمانشان تمام مشکلات تقصیر آن  بوده است﴾ از یک تگ ﴿که کار آن جلوگیری از نمایش بخشی از کدهای دیگر است﴾ را با تغییر شکلی از کار می اندازند. بنابراین این کد خاص از سری کدهای css عملا غیرقابل استفاده شده است. اما این تنها مشکل نیست. سیستم نسبتا هوشمند ﴿!﴾ سرویس دهنده بلاگ اسکای به کدها و خصوصیات دیگری که دارای کاراکتر های مشترک با این کد خاص هستند نیز دستبرد می زند و یک کاراکتر آن را عوض می کند. به طوری که در کار آن کد نیز اختلال ایجاد می شود.
به طور مشخص بلاگ اسکای در سدد حذف این attribute ﴿خصوصیت﴾ از تگ های موجود در قالب وبلاگ است : " visiblity : hidden " و آن را با تغییر حرف s به z از کار می اندازد : " viziblity : hidden ".
اما مشکل جانبی مهم دیگری که برای بلاگرها در این سیستم بوجود آمده است از کار افتادن لیست وبلاگ های صفحه شان است که اکثرا از سیستم blogrolling بهره می برند. تغییری که در این کد بوجود می آید به علت وجود کلمه display در آن است : <script language="javascript" type="text/javascript" src="http://rpc.blogrolling.com/dizplay.php?r=da6bef80d5840a068b2b423b8018d00b"></script>

با توجه به مشکلی که به نظر دیگر قابل تحمل برای اکثر بلاگرهای این سیستم نباشد ﴿از کار افتادن سیستم مهم blogrolling﴾ من نامه ای برای مسولین سایت فرستادم. اما متاسفانه هیچ کدام از آدرس های ای میل اصلی مسولین سایت ﴿که پیش از این بارها از این آدرس ها مکاتبه صورت گرفته بود﴾ دیگر وجود ندارند و ایمیل های ارسالی به این آدرس ها برگشت می خورند. ﴿ آدرسها شامل : admin@blogsky.com - info@blogsky.com - blogsky@blogsky.com - webmaster@blogsky.com ﴾ به ناچار از بخش contact us سایت برای تماس با آن ها استفاده کردم ﴿که به اجبار باید آدرس وبلاگ را در آن وارد کرد﴾ و تا کنون جوابی از طرف آن ها دریافت نکرده ام. به نظر می آید این اعتراض باید از جانب وبلاگر های دیگر هم صورت بگیرد تا مسولین سایت خودشان را ملزم به پاسخگویی بدانند. در زیر نامه ارسالی من به مسولان سایت دیده می شود.

به : مسئولین بلاگ اسکای

دوستان عزیز
دوستان عزیز بلاگ اسکای
خواهش می کنم به این بازی مسخره پایان دهید.
نمی دانم چرا فراری دادن کاربران از سیستمتان را در دستور کار گذاشته اید؟
اما تا اینجا با هر رقصی که تقاضا کرده اید محترمانه کمر چرخانده ایم. اما دیگر این یکی را نه.
خواهش  می کنم display عزیز مرا به من بازگردانید. من از کلمه dizplay که سیستم عزیز شما برای پنهان کردن ضعف کدهای تبلیغاتی خود برایم می سازد متنفرم. شما تمام صفحه مرا (و خیلی های دیگر را) به هم ریخته اید. حتی blogrolling هم از دست شیرین کاری های سیستم شما در امان نمانده است و آن هم به مشکلdizplay دچار شده است.
خواهش می کنم کمی از سواد کد نویسان محترمتان بهره بگیرید تا مجبور نشوید به مقابله با یک دستور پیش پا افتاده css بپردازید. به شرافتمان قسم می خوریم به دنبال حذف آگهی های زشت و اجباری شما از بالای وبلاگهای مان نباشیم.
لطفا visiblity : hidden و display را به ما برگردانید. همین. خواهش بزرگی است؟
 
با احترام
یکی از کابران قدیمی شما

بعد از تحریر : درست همین الان که قصد پست این مطلب را داشتم دیدم نامه دیروز من کار خود را گویا کرده و مشکل را حل کرده اند. با این وجود این نوشته را وارد کردم تا سیر یک اتفاق در حافظه آرشیو ثبت شود. به هرحال باید از مسولان بلاگ اسکای تشکر کرد که نهایتا تغییر عقیده دادند.