تاریک خانه
تاریک خانه

تاریک خانه

خسته و تاریک

این قافله عمر عجب می گذرد              دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری        پیش آر پیاله را که شب می گذرد

دوستی با نوشته های پر توان با فاصله چند میز از من به جمع نویسندگان وبلاگی پیوسته است. من، خودم از خواندنشان متفکرانه لذت می برم. شما هم شاید بتوانید لذت ببرید، غمگین شوید و تحسین کنید. علی در سایه های عوضی می نویسد.

زمان می گذرد و همچنان به این فکر می کنم که چه بنویسم. می خواهم بنویسم اما ذهنم چیزی نمی یابد که بر صفحه نقش زند یا بپاشاند و سیاه کند. روزها تند و سبک می گذرند. بیشتر وبلاگ می خوانم، بیشتر از گذشته، اما برای نوشتن می خواهم همچنان هرچیزی ننویسم هرچند حاصلش، حاصل این تلاش، هیچ باشد. می خواهم بنویسم از محرم، از اعتقاداتی که به رنگ یخ در آمده و چرا. از حکومتی که فکر می کنم شباهتهایش به حکومت صدام دو سال پیش کامل می شود روز به روز. از آخرین کتابی که نیمه کاره مانده و حوصله هیچ چیز نیست. از رویاهایی که بیشتر از چند لحظه نمی توان در ذهن نگهشان داشت و می ترکند خیلی زود. از دنیایی که برای تشبیه اش می توانی هر چه در درون از سیاهی داری به روی دیوار قی کنی. از دوستی که نمی دانم کجاست و من کجایم. از خودم که چرا اینگونه شد. و از چرا و چرا... اما توانی نیست.

انسانی مرد، انسانی رفت. آزادی کو؟  یکی آمد با پتک سیاه پرواز را کشت...
هم خاک من، هم وطنم یک بار بر پاخیز. شب فروریز، با نور آمیز. ای هم صدا
تو دستات خورشید، بر لب هات امید. بر دشمن بستیز...

دلم از تاریکی ها خسته شده. همه درها به روم بسته شده...
دلم از تاریکی ها خسته شده. همه درها به روم بسته شده...
دلم از تاریکی ها خسته شده. همه درها به روم بسته شده...
فرهاد آنقدر این را خواند که مجبورم برای دل او هم شده بنویسمش. گاه فکر می کنم رفتن به از ماندن و خاموشی به از فریاد است، گاهی هم صبح بلند می شوم و شب می خوابم و اصلا به هیج چیز فکر نمی کنم... کتاب ویران می آیی حسین سناپور که تو قطار نصفش را خواندم نصف دیگرش هنوز مانده. کتاب خوبی ست. اگر قطار کمی بیشتر تاخیر داشت شاید باقیش را هم می خواندم، اما خیلی زود دوزاریشان افتاد که نمی شود توی مسیر 3 ساعته بیشتر از 2 ساعت تاخیر داشت و کتاب نیمه تمام ماند. وی سی دی کنسرت سال پیش شجریان برای کمک به بم هم اتفاق تازه ای ست که در بخش موسیقی کامپیوترم افتاده. هم نوا با بم. اگر دی وی دی اش مجانی گیرم می آمد ترجیح می دادم دکوراسیون و نورپردازی فوق العاده  به همراه نوای غم انگیز آن چهار مرد را در دی وی دی بهتر ببینم و بشنوم... دیگر؟ دیگر ملالی نیست به جز نزدیکی شما.

چرندصفر -  برادر عجب برفی می آید. آسمان برف می تپاند. نمیری اینقدر لباس پوشیدی. نپاش. احمق نپاش... پیکانی با سرعت می گذرد و لاستیک هایش گل های خیابان را به روی صورت و لباسش نشانه می روند.
اه... شت

چرند یک - دایی عزیز ممنونم که از بیکاری درم آوردی. شعرهای صد تا یک غازت را با حوصله و دقت فراوان تایپ می کنم. خودم در دقت و انرژی خودم متعجبم. با نهایت وظیفه شناسی... به هر حال ممنون. مخلص شما هم هستیم. آب که از سر گذشت، هر چه بیشتر چه فرقی می کند. چه کار دارم؟

چرند دو - دوست عزیز اگر من از نوشته های چرند شما و خود شما حالم بهم نمی خورد حتما پیش از این برایتان کامنت می گذاشتم. لطفا اصرار نکنید. اگر امضا بخواهید در خدمت هستم... استعداد هم چیز خوبی ست.

چرند یک - هر کسی بتواند به این معماها پاسخ بدهد به قید قرعه یک جایزه نفیس دریافت می کند. (جایزه یک عدد کابل شو نمره 16، سوراخ 8) :
تعداد پرت های درخواستی را باید بر اساس LOM بنویسیم یا گردش کنیم به سمت تعداد صفر های قرارداد پروژه ؟ اگر تعداد voice panel ها از تعداد اسپلیتر ها یکی بیشتر از تعداد کابل ها n.25  باشد، پیدا کنید تعداد نفرات فلان فلان شده ای را که باید باهاشون تو مخابرات سلام و علیک بکنی. 

چرند صفر - بوی کوکوی سبزی مست کننده است. کاش شرکت یک شعبه هم خونه ما داشت... مامان بچه احمقش را صدا می زند که بیا ناهار سرد شد... کاش بعضی ها به اندازه درست کردن همین کوکوی سبزی برای آدم مفید بودند... مامان الان می آم!

نظرات 9 + ارسال نظر
مرتضی شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 03:52 ق.ظ

خسته و تاریک اما مهربان.
سلام

علی دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 11:52 ق.ظ http://sayehavazi.blogsky.com

سلام.از لطفت بسیار ممنونم.ما که حالا حالاها مشق هامونو باید بیاریم پیش شما خط بزنیم.امیدوارم همیشه جست وجو گر وبا امید، دربسته و خطرناک، شریف و انسانى، عاشقانه و متعهد و پر رمز و راز باقی بمانی .پاینده باشی.

مرتضی یه مرتضای دیگه دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 03:04 ب.ظ

بخواب

باران جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 07:38 ب.ظ

به قفل ها خشم مورز
به قفل ها خشم مورز
درهای تمام زندان ها از درون باز می شود !

آلبرتی

پونه دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 11:38 ق.ظ http://www.irvani.com

به همان احساس واقعی خودم مینویسم . قربان ان متن های قشنگی که مینویسی . حقا که استعداد هم چیز خوبی است . از دل تنگت ولی بسیار دریایی ات باز هم بنویس . پایدار باشید

باران چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 04:44 ب.ظ

سال نو شد ، ماه نو شد ، جمله ی احوال نو ....

تو همون حالی هنوز ؟

زهرا جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:21 ب.ظ http://zahra-hb.com

سال نو مبارک
خوبید؟

باران پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:28 ب.ظ

می نوشتی یه زمانی .
روزی روزگاری ...

آدر کیانی یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:15 ب.ظ

سلام عزیز. ممنون . کمی دیر اما...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد