تاریک خانه
تاریک خانه

تاریک خانه

حضور خیال

من حضور دارم
تو هم... حضور داری
من لبخند می زنم
تو، نگاه می کنی
من آهسته تو را صدا می زنم
تو آهسته جواب نمی دهی
من به تو خیره
تو به کجا ؟
من به فکر تو
تو به چه چیز فکر می کنی ؟
من حضور ندارم
تو هم حضور نداری
من به تو
تو به او...
ما به خود
بیخودیم

...

یک روز دیگر
آدمی دیگر، آدمی دیگر...
یک مرد در خیابان
یک پنجره به رویش
او می دود هراسان
این سیب در دهانش
بر سنگفرش لغزان
یک یاد در نهانش
او بر زمین، پریشان
این در هواست خندان
یک مرد در خیابان
یک زن، نگاه در آن
یک سیب گرد و لغزان
از پنجره فرستد، آن خوب ماه تابان
دست بر زمین می نهد
دست در هوا در تکان
یک مرد خیره سویی
یک زن عشوه ریزان
او به راه افتد
او سر ز راه، دزدان
او خنده است بر لب
این لبخند ز روی گریزان
سر در هواست دیگر
سر بر زمین، نگردان
او سیب است در دهانش
این سیب از دهان، اوفتان
یک مرد نیست دیگر
زن هم نه ماه... که گریان
باد است در خیابان
یاد است، فکر را پریشان
او نیست در خیابان
این آمده است جستان
یک خیال بود... شاید
یک فکر دور و بی جان
نه، این بود شعری
هشیار تر ز مردان، غمگین تر ز اینان

خوشبختی هیچ چیز نیست

خوشبختی هیچ چیز نیست
خوشبختی لحظه کوتاه آوازی است
لحظه تکرار موسیقی غمناک
لحظه دردناک دلتنگی
و بغضی گرفته در گلو
خوشبختی حتی عشق هم نیست
خوشبختی تنها یک دست است
که به روی دست من گذارده شد
یا قطره سردی که بر روی صورتم بازی کنان پایین می آمد
خوشبختی لبی بود که به روی لبت تر شد

خوشبختی تجربه تکرار دو بدختی است
و بدبختی تجربه تکرار دو خوشبختی
خوشبختی شنیدن و بودن است
در سکوت سنگین و لطیف شب
در سکوت سرخوش صبحی زود
و تماشای  پنجره ای که تاریکیش روشن می شود
خوشبختی صدای اذان صبح است
و صدای کوتاه تو که از پشت صدایم می زنی : چای می خوری؟

خوشبختی هیچ چیز نیست
جز خواندن شعر در کوچه ای باد می آمد
جز شب سرد زمستان
جز یک دست که گرم نمی شود
خوشبختی یک مه غلیظ است که از کوه پایین می آید
یک کتاب است که تا انتها می خوانی
یک فکر است که از ذهنت می گذرد
یا شاید هم تنها همین اتاق من باشد...

خوشبختی نیافتن راز خوشبختی است
و بدبختی یافتن دلیلی بر خوشبختی
خوشبختی لحظه ای است که من فکر می کنم :
شعر می نویسم
من فکر می کنم زندگی می کنم و
خوشبختم
خوشبختی یک انتظار کشنده است
خوشبختی بازی با واژه هاست
و حس دستی گرم پس از مردنی سرد
حتی یک ساعت که صفر می شود
و یا یک روز که زیاد راه می روی

خوشبختی هیچ چیز نیست
حتی تکرار یک خوشبختی هم نیست
خوشبختی برادری است که برادرش را
عاشقانه دوست دارد
و مادری که هیچ وقت نمی گوید
پسرم دوستت دارم
خوشبختی دیدن عکس کسی است که
دیگر نیست
خوشبختی کسی است که دیگر نیست
و شاید وسوسه یک خودکشی است

خوشبختی هیچ چیز نیست
خوشبختی یک بدبختی است...