تاریک خانه
تاریک خانه

تاریک خانه

مرثیه ای برای دوم خرداد

مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر / ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم

چقدر سخت است سرنوشت یک دوره تاریخی از ملتی را در چند پاراگراف کوتاه بخواهی بخوانی. و چه سخت تر که بخواهی با بغضی در گلو به روزهای امیدواری و امیدواران بیاندیشی و کوتاه بنویسی. براستی همه چیز تمام شد؟

انگار قرن ها می گذرد از شبی که اسامی کاندیداهای مورد اعتماد و ملی گرا را - که با نظر و تایید دوست دیگری در آورده بودیم - در چندین کاغذ بلند نوشتم. کاغذهایی که فردا در مدرسه پخش کردیم. کسانی را که مردد بودند شرکت کنند یا نه، تشویق کردیم و کسانی که بین اسم ها شناختی نداشتند از کاغذهای بلند ما گرفتند. به ما اعتماد داشتند. ۳۰ نفر در یک کاغذ. به آن ها اعتماد داشتیم. ریزتر نوشته بودم. با یک خودکار مشکی... چقدر دورند آن روزها. مثل یک خواب طولانی و من چقدر دلم گرفته است.

ریاست جمهوری کافی نبود. مجلس همراهش نبودند کاری نمی توانست از پیش ببرد. صبر کنید مجلس ششم دست اصلاح طلبان بیافتد و متحدان دوم خردادی قدرت پارلمان را در دست بگیرند، طومار همه سختی ها و دردها به هم خواهد پیچید. طومار همه آدم هایی که برجایی نشسته بودند که مردم نمی خواستند. طومار ظلم، تبعیض، استبداد. ریاست جمهوری کافی نبود. همه تلاش کردند. مجلس را به دست گرفتیم... صبر کنید، تازه آمده اند. بگذارید کمی بگذرد شروع می کنند. چهار سال وقت دارند. همه قوانین را عوض می کنند. چه بهتر که از قانون مطبوعات شروع کنند... نه مصلحت نبود. باید کمی سیاست داشت. الان اگر شمشیر می خواستند از رو ببندند فضا سنگین می شد. دموکراسی نیاز به زمان دارد. نیاز به حوصله دارد. عجله کردن کاری را درست نمی کنند... صبر کردیم. صبر کردیم و صبر... باور کنید مجلس هم کافی نیست. با یک دوره چهار ساله مجلس فکر کردید می شود بساط بیست سال کج روی و استبداد را بر هم زد؟ نباید ناامید شد. ما هنوز باید در چهارچوب قانون به مبارزات قانونی برای کسب قدرت در دوره بعدی تلاش کنیم. مجبورند عقب نشینی کنند. مجبورند...

و تمام شد. و هیچ اجباری ندیدند مقابل مردم کمی عقب بنشینند. همان جور سپر بالا گرفتند و ما فقط مشت بر زره آهنین فرود آوردیم و خسته شدیم. خسته شدیم و تمام شد. وقت تمام شد. ما هنوز حتی یک امتیاز هم نگرفته بودیم. تماشاگران ناامید و مایوس سالن را ترک کردند. ما هم صحنه را... تمام شد. آب سردی که آن همه تلاش کردیم روی تن داغمان فرود نیامد بالاخره آمد. ما یخ کرده ایم. ما مرده ایم. انگار قرن هاست...

هیچ چیز، هیچ افقی پیدا نیست. کشتی گرفتار توفانی را شده ایم هر گاه به سویی کشیده شود. و خود هیچ نتواند کند. آری موج های سنگین در انتظارمان اند. سرنوشتی مهیب. آن ها که توان و طاقت نشستن ندارند تن خود به آب می سپارند به امیدی دیگر... ما نیز آخر تن به آب خواهیم داد ؟

تمام شد. همه چیز. بدون آنکه چیزی آغاز شده باشد. روزگار مرگ آور شده است. فضا سنگین. چشم ها بسته. هوا مه گرفته و شرجی. نگه جز پیش پا را دید نتواند کرد...

نظرات 2 + ارسال نظر
پونه چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:12 ب.ظ http://www.lan-site.com

توی اپدیت قبلیت از زلزله نوشتی که برای من بسیار جالب بود و خوبو مایه تسکین برای عزیزانی که دیگر نیستند ... توی آپدیت جدیدت ... چرا این قدر ناامیدی .... هشت سال نشد ..... در کل دارم میگم ... افق به خودی خودش وجود نداره ... افق بوجود اوردنی است ..... میبنی که باید دوباره پاشد اما نه با چهره روبروی کار .. باید کنار آن ها بود نه با قوانین جدید دستور جدید چهار چوب جدید ... شروع کن از همین جمع هایی که داری ... از همین کوچیک ها شروع کن ... آن دور دست ها افق در حال شکل گرفتن است ... دوست کوچک تو : پونه
.... راستی من هنوز سوالم را از شما نپرسیدم کی زمان دارید .... ممنون میشم
..... فعلا بای

باران پنج‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:12 ب.ظ http://shamlo.blogsky.com

طمع شعله نمی بندم ... خردک شرری هست هنوز ...
« اخوان ثالث »
الان که خدا رو شکر همه با هم می سازند ... انشا ءالله !!!!!! برنامه ی بودجه هم بر می گرده مجلس و این آدم های خوب و مومن و خدا شناس و مثبت و ... مملکت رو نجات میدهند ... نایب امام زمان هم که هست همه چیز حله .. به زودی آقاجری هم اعدام میشه . افراد فاسد و منافق هم از روی زمین پاک میشوند .. فقط می مونه آمریکا که اون هم مشت محکمی به دهنش می زنیم . حله ...
دیوانه شدم این قدر حرص خوردم ... دلم برای خاتمی می سوزه .. دلم می خواد زود تر دوران ریاست جمهوریش تمام شه از دست اسنا نجات پیدا کنه .. از دست اینا و از دست ما مردم قدر نشناس ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد