تاریک خانه
تاریک خانه

تاریک خانه

به سویی، نیست

تقدیم به همه آنها که نیستند و نمی خواستند که دیگر باشند

زلزله آمد، خواب بودیم
شب بود، بیتاب بودیم
زلزله آمد، زمین لرزید
جهان ترسید، دست لرزید
زلزله آمد، نفهمیدیم
جهان لرزید، نترسیدیم
شب بود، خواب بودیم
سرد بود، بیمار بودیم
زلزله آمد، عشق را لرزاند
عشق آمد، روی ز من گرداند
زلزله بود، هر دمی گویی
سال مرگ بود، پی ز هر درد گویی
عشق خاموش، مرگ بیدار
دل فراموش، مغز بیمار
سال درد بود، مرگ بود، زهر بود
جای خنده، خاک بود، اشک بود
یک دم آن بود، تنها یک تکان
یک تکان بود، تنهایی و خزان
زلزله آمد، ما خواب بودیم
ما خواب ماندیم، ما خواب رفتیم

...

یک شب سرد نه، یک صبح دل انگیز
یک جهان در خواب نه، خواب دیگر کسی نیست
ما همه بیدار، نه بیمار، چون هوشیار
ما همه مست، جز عاشق در حلقه ما را نیست
هوا نیست تاریک، باد آرام و رام
مرگ را دگر یادی هم گویی ز ما نیست
زمین بر گرد فلک، فلک بر گردش زمین
گردد و چرخد، زمین را گویی سالی دگر چون آن سال نیست
مردان مرد، کارها پر ز رونق
زن به شوهر نه مثالی جز ز لیلی، آدم ز آدم بودن پشیمان نیست
روزها روز، هوا نه گرفته نه گرفتاری
شب ها چون ز روزان، جز ز دوستی حلقه ای را بر گرد حوض پیدا، نه نیست
ماه تاب در شب، آفتاب در روز
هر چیز بر سر جایش، سر جایش مگر نیست؟
مردمان خرم، شاد، شادان
فکری جز ز زیستن در فکر هاشان چون نیست
زلزله چیست؟ ترس را کدام؟
تا زمین سبز است و گل خندان، درخاطرهاشان خطر را چیست؟
همه راز است و راز آلود
همه کشف است و کاشف را خطر از کشف رازی نیست
صبح ها زود، شب ها دیر
مردمان پای کوبان، خانه ها را جز ز نور نوری نمایان نیست
دشت ها خیس، باران پاک، چون دو عاشق بر سر و روی دگر،
بوسه گیران، بوسه ریزان آن دو را حالتی جز عشق سر ریزان چو نیست
دل ها صاف، فکر ها در افق
ماهی را زلال آب رنگ هایش جز ز شادی و براقی چو نیست
خانه ها بی سقف، گریبان نیست سرها را پناه
چرا چونان نباید چون که حرفی جز غزل در زیر آن سقف کس را خطابان چو نیست
این یک پرنده است، آن یک کلاغ
در قفس نیست هیچ شعری چون که روی ماه و مه رویی در قفس نیست
این جا یک حاکم نیست، یک عالم نیست
نه دعوایی نه جنگی، آن را همه راهی بدان جا نیست
همه حرف ها از دهان تا گوش ها لغزان
رقص حرف را جز آن زمان در زمان و لامکان، دگر چون شکر ریزان، نه نیست
کوتاهی ها بلند، بلندی ها وسیع
وسعت عشق و چیزکی در درد، تصور بر تصاویر آن عاشقان هم نیست
کوته آن گویم، جز که  رنگی تر ز گل، جاری تر ز جوی
نه در بهشت ، نه چون به خاک، کس را چنان یادی چو نیست

...

زلزله آمد، همه در خواب
جهان لرزان، سراسیمه، پریشان همه بر جان
یک جهان در خواب، خوابی خوش بود آن، گویا
دیگر فرصتی از یاد بر آن خواب، جوان را نیست
خواب عشق، خواب خوب، خواب نور
خواب بود مگر آن؟ نه خواب آن نبود
ترس دیگر نیست، خواب بی پایان چون رسد
مرد دیگر نیست، فریادش به زن چون چرا اکنون
هیچ کس نمی داند، همه در خواب
هیچ کس نمی فهمد، همه در خواب
زلزله نیست این، زلزله این است مگر؟
این که جز یک رفتن به زیبایی نیست، خواب بر خواب
همه آن چیز چز ز رفتن را نشاید، همه آن چیز جز رفتن را نباید
همه رفتند و رفته است آن همه چیز، خوب این را جز ز شادی پس نباید
شعر هم دیگر نخواهد بود، بیت را چه می خواهی؟
این همان سال است که یادت رفت در خواب؟
چوب ها، تخته ها، خاک بر خاک
ریزد و افتد، تیزد و برد، همه زشتی همه پوچی
زلزله این است، پس دیگر چه باک؟
این که یک پیوند است خوابی به خواب، پس دیگر چه باک؟
اگر مرگ است این چنین، من چرا نگویم؟ آنم آرزوست
عشق اگر چون نیست جز ز رویا جز به یاد، من چرا آن نخواهم؟ آنم آرزوست
منی که دست محبت را ندیدم دستی جز به اکراه
منی که روی پریشان را ندیدم حالتی جز این، پس با تو چون نیایم، به دور یا نزدیک
منی که شعر ظلمت بود شعرم، منی که فکر هجرت بود فکرم
مگر چیزی فراتر دیده ام؟ از زمین در دار، از تیر بر شمشیر
زلزله دیگر چیست؟ زلزله را اسم بر چیست؟
این که یک راه است، این بر مرگ فرار است، راهی از خواب تا خواب
هوا بس ناجوانمردانه دیگر چه سرد باشد چه گرم
هوای خواب همیشه یک خط است، ولرم
من که دیگر نه حاکم را کنم با مشت پشتیبان
من که دیگر نه عالم را کنم با شعر نور افشان
پس چه جای بیداری است، پس چه جای ترس
شب تا شب، من همه خواب خواهم بود، من همه در فکر آن آفتاب خواهم بود
مگر روزی رسد، روزی نه، شب بتابد
بلرزاند، بگرداند، بچرخواند همه هیچم به سوی نور
من از کیستم ؟ من از چیستم ؟
جز ز یک شب ظلمت مگر من جز یک هیچ چیستم؟
همه یک درد، یک آه یک رخوت
مگر ارزشی دارد بمانم بگردش در تسبیح؟
میهمان سال و ماه، حریفا میزبانا... هیچ کس نیست
تگرگی نیست، مرگی نیست، هیچ کس نیست
جز به یک سنگ نامی نیست، جز به یک خاک نشانی نیست
من را دیگر آن نشان، این نام هم بر سر نیست
من به یک لحظه به یک نقطه به یک هیچ
ز شب از خواب نخواهم شد بر خواب،
من به سوی شهر می روم
به سویی راه
به سوی نیست
زلزله را دیگر چیست ؟

بعد از تحریر : در چند نوشته اخیر چیزهایی گذاشته ام تنها به سبکی و قالبی نو آراسته شده و نه چیزی که شعرش بخوانید. همان فکرهاست در جهت عمودی کاغذ لغزیده نه که در کلام بالارفته باشد.
خود بهتر می دانم همه کلام هایی عمودی چون این به درد دفترهای کنج انبار می خورد و منتشر کردنش مثل بازی با ماشین پدر است بدون داشتن گواهینامه. اما دیری است دفترهای کنج انبار را با من کاری نیست از هنگامه طلوع وبلاگ.
پس چون نگاه دزدکی به لای دفتر خاطرات دوستی زیاد جدی نگیریدش و تا صاحبش نیامده دفتر را ببندید.

نظرات 3 + ارسال نظر
مرتضی یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:56 ب.ظ http://editor.persianmag.com

نه بستیم

باران یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:59 ب.ظ http://shamlo.blogsky.com

لیک تقدیر خدایی این بود (هملت )

امیر ( پاتوق ) یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 05:03 ب.ظ http://patogh.blogsky.com

« من زلزله ها را محکوم می کنم »
از فرمایشات امام

خیلی شعر قشنگ و به موقعی بود .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد