تاریک خانه
تاریک خانه

تاریک خانه

آهسته در آهستگی

نمی‌دانم دقیقا چه می‌خواهم بنویسم اما احساس می‌کنم بی‌توجهی به وبلاگ و خواننده آن (که از مزایای ناگزیر وبلاگ است) نه درست و نه برایم معقول است. بنابراین اگر حاضرید نوشته‌ای بی‌ آغاز و احتمالا بی پایان (بی سر و ته!) را بخوانید داستان را پی بگیرید.

چقدر امروز پای کامپیوتر چیز خواندم. رمان آهستگی میلان کوندرا مهمترینش بود. خیلی وقت بود صفحه اول را از سایت رضا قاسمی (بخش کتابخانه‌اش) گرفته بودم ولی مثل همه چیزهای دیگر که برای شروعش حتما اتفاق و دلیل باید باشد این هم نمی‌شد، تا دیروز که فروتنانه بگویم از سر بی‌کاری! داشتم گشتی در بخش ویِژه کتاب که بر روی کامپیوتر درست کرده‌ام (و اکثر کتاب‌ها یا رمان‌هایی که در وب ببینم و جالب باشد را در آن جا ذخیره می‌کنم) می‌زدم و چشمم به آهستگی افتاد. تنها صفحه اولش را داشتم ولی شروع کردم. اول کمی جا خوردم به خاطر لحن نوشتار (که گاهی آدم احساس می‌کرد یک گزارش یا روایت یک جور واقعه مستند را می‌خواند) ولی داستان با مایه‌های اروتیسم، طنز و همچنین نگاه نامتعارف تحلیلگرانه‌اش به افکار و اعمال آدم‌ها جذابیت لازم را بوجود آورد. بخش اول که فکر کنم تشکیل شده از 8 صفحه کتاب بود را دیروز خواندم. امروز چهار بخش دیگر را گرفتم. در مجموع حدود 51 صفحه (بنا به شماره گذاری مترجم احتمالا) بود و با سرعت بالایی که ناشی از جذابیت بیشتر (بله، اروتیسم ذاتا جذاب است قابل پنهان کردن هم نیست!) و تحسین بر‌انگیزتر شدن نوشته بود تمامش کردم. در طی خواندن آهستگی بین دو تفکر و واکنش متغیر بودم. گاهی دستمایه تمام چیدمان ها به نظر خیلی متکی به انسان-سکس می‌آمد که آدم را کلافه می‌کند و احساس خواندن یک داستان شهوت برانگیز نازل را در برخورد با آن تقویت می‌کند. ولی ساختار کلی و طنز قوی اثر در سوی دیگر نظرم را عوض می‌کرد. در مجموع شکل گیری داستان در سه زمان مختلف می‌‌گذرد. یک زمان، زمان راوی ست. راوی، همراه همسرش به سوی قصری قدیمی در نقطه‌ای از فرانسه برای گذراندن شب می‌رود. قصری که در ادامه داستان‌های اتفاق افتاده در درونش را گویی برای راوی باز خوانی می کند و بخش عظیم داستان از اینجا شکل می‌گیرد. آدم هایی که به نوعی در دو زمان متفاوت دیگر با این قصر ارتباط داشته‌اند یا به دلیلی به آنجا آمده‌اند. در داستان با سه زمان مجزی از دوران فرانسه قدیم (دوران نجیب زادگی و شوالیه‌‌ها) و بعد دوران بعد از جنگ (نزدیک به حال) و دوران حال (که خود راوی در‌ آن قرار دارد) روبرو هستیم. پایه اصلی داستان بر اساس نوع شکل گیری و تفسیر ارتباط و زندگی در جریان بین آدم هاست. نویسنده در ادامه با مشخص کردن وجه ارتباط بین زن و مرد و حلقه‌های اینجاد کننده این موج بر روابط مردان دیگر با هم و با زنان می پردازد. لحن راوی با همه نگاه روان و ساده‌ای که در ظاهر به توضیح و شرح (مثل تعریف کردن یک داستان برای کسی) و تحشیه‌های فراوان بر داستان اصلی دارد اما همواره مشغول خلق داستانی با ساختار مشخص در پشت پرده فضاسازی خودش است و گاه آدم را به این فکر می‌اندازد که چرا این زوائد را ما باید بخوانیم. اما او با زیرکی هم داستان را می‌سازد و هم آن را تعریف می‌کند و از لابلای آن به شرح و تفسیر عمیق تر می‌پردازد که مثل یک مانیفست ارزش مفهومی-کلامی پیدا می‌کند.

راوی -که بعدا می‌فهمیم همان نویسنده داستان هم هست- در یک قصر به داستانی فکر می‌کند که ما آن را می‌خوانیم (یا از زبانش می‌شنویم). قصر قدیمی عامل مرکزی در شکل گیری داستان در ذهن نویسنده-راوی است. بنابراین ما با او به جهانی می‌رویم که احتمالا در تاریخ گذشته‌ای در این قصر میان آدم‌ها جریان داشته است و اکنون به ذهن او هجوم آورده است. تفسیرهای او بر اتفاقات گذشته آنجا گاه چنان راه‌گشاست که می‌تواند در لایه‌ای دیگر داستان را برای ما پیش ببرد. به طور کلی می‌توانیم بگوییم در این داستان ما با سه لایه متفاوت مواجهیم. یک لایه بستر واقعی ماجرا و داستان و آدم‌های آن است. آدم‌هایی زمانی زندگی می‌کرده اند و داستانی داشته‌اند که حالا نقل می‌شود. لایه دیگر خود شخص راوی‌ است که نظر و کلامش (که انگار برای بهتر شکل گرفتن قصه اش از آن آدم‌ها می‌خواهد همه چیز را در ذهنش تفسیر و توضیح بدهد) همه جا منعکس در رمان می شود و ناچاریم برای رسیدن به اصل داستان (لایه اولی که واقعا داستان در آن باید جریان داشته باشد) از این لایه عبور کنیم. اما لایه آخر لایه‌ای بالاتر است که ما در آن هستیم و به دو لایه دیگر از چشم یک راوی نامرئی دیگر نگاه می‌کنیم.

آهستگی در مجموع به نظرم از لحاظ فرم یک اثر خاص و حتی عجیب است که باید با خواندش آن را تجربه کرد. از لحاظ محتوی هرچند نگاه خاص خود را باز در آن تکرار می کند اما حرف پیچیده و عجیبی ندارد. محتوی شکافته شده زندگی روزمره‌ای است که زمانی در این قصر جریان داشته و هنوز هم می‌تواند در هر جای دیگری جریان داشته باشد. اما ویژگی بزرگ داستان در نوع نگاه راوی-نویسنده است. او آنقدر شخصیت ها را توضیح می‌دهد و همه چیز را ساده می‌کند که انگار می‌خواهد ما را توجیه کند در نوشتن داستان مشابهی. به نحوی که جور دیگر نشود فکر کرد و نوشت. داستان (لایه اول) پر است از موقعیت‌های پنهان که نویسنده به عمد می‌‌خواهد آن ها را به عمق بشکافد و آشکارا تفسیرشان کند.

آهستگی به هرحال اثر قابل توجهی است که می‌تواند در ایجاد دیدی متفاوت در خواننده‌اش موثر باشد. و نشان از هوش بالا و ذهن زیرک نویسنده اش دارد. شاید هم بشود بر آن نام رمان فلسفی-اجتماعی گذاشت. با نگاهی طنز و سعی بر پررنگ کردن اروتیسم و روشن کردن همه زاویه‌های پنهان و مخفی ذهن آدم‌ها.

قرار بود چند خط روزمرگی بنویسم ببنید به کجا پرت شدم! بله، می گفتم. این یکی دو روز اینترنت برایم یک جور استفاده بهینه بود. خواندن کتاب تحت وب و در محیط اینترنت از هیچ کاری برایم جذاب تر نیست. تجربه فوق‌العاده‌ای است. امیدوارم روزی وضعیت تکنولوژی و نسبتش با ادبیات و نشر در کشور به شکلی برسد که بشود پای کامپیوتر همه چیز را و هر کتابی را خواند... واقعا این آرزوی بزرگ من است.

فردا صبح زود باید بلند شوم و تا الان نخوابیدم... اما برای آینده اینجا، می‌خواهم سعی کنم با پرداختن به چیزهای متفاوت نوشته‌هایم تنها در یک زوایه تنگ گیر نکند. شاید قابلیت نوشته‌هایی از نوع دیگر کمی راهگشا باشد. سایه تیره ای از نوشته‌های یک دوره نسبتا بلند اینجا را تحت تاثیر گذاشته است. شاید بشود از چیزهای دیگری هم نوشت. باید امتحانش کنم.

نظرات 9 + ارسال نظر
پونه پنج‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:47 ب.ظ http://www.lan-site.com

....... اول سلام ... فکر میکنم در مورد مخاطبت اشتباه میکنی ... که حداقل افرادی اینگونه نیستند ... خوشحالم از اینکه اینترنت برایت بهینه شده ... و مطمئن باش که آرزوت براورده میشه ..... چون تکنولوژی چیزی است که راحت ایجاد میشه و راحت به روز میشه .... امید دارم چیز های دیگه ای را داشته باشیم .... و به اعتقاد من به یک نوع بی آرزویی برسیم ... ممنون که لینکش را داده بودید ... آهستتگی را باید خوند و بعد نظر داد ..... با تشکر : پونه

باران شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:51 ق.ظ http://shamlo.blogsky.com

بودن به از نبود شدن ...
حالا که افتادی به کتاب خونی « فریدون سه پسر داشت » مال معروفی رو هم بخون ... هر چند به پای سمفونی مردگانش از نظر من نمی رسه ...
خوشحالم که دوباره می نویسی ...

خوندمش. فوق العاده است. این دو نوشته ام رو می تونی ببنی درباره اش :
http://darkroom.blogsky.com/?postid=131
http://darkroom.blogsky.com/?postid=130

بهار شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:16 ب.ظ http://baharkhanom.blogsky.com

خوش به حالت که آرزوی بزرگت اینه .من که خوره کتاب هستم این آرزوی کوچکم هم نیست ....
در مورد کامنتت هم باید بگم اگه غرق نشم حتما برمی گردم حالا به این ساحل نشد به یک ساحل دیگه

یاس شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:03 ب.ظ http://lovelyrose.blogsky.com

سلام
سالگرد شهادت دکتر شریعتی رو بهت تسلیت میگم
موفق باشی

مرده شوی یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:51 ق.ظ http://gorestan.persianblog.com

مومن ! توکل را فراموش نکن ! سید توکل کرد حال به این مقامهارسی تو هم پیرو راه پر ره رو او باش...............

کامبز یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:33 ب.ظ http://fotolog.net/photokambiz

سلام عزیز
از نوع نوشتنت خوشم آمد البته من در گذشته هم متن ها ی شما را می خواندم ولی نظر خود را اعلام نمیکردم
اگر به ویلاگ من هم سری بزنید تشکر میکونم
موفق باشی

امین چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 01:23 ق.ظ http://harford.persianblog.com

آهستگی رو منم تازه خوندم.عالی بود.لحنش به اندازه خود زندگی جدیه و به همه چیز از بالا و با یه جور دیدگااتورالیستی ناب نگاه کرده.

امیر جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:30 ب.ظ http://amir-perspolisi.blogsky.com/

سلام دوست عزیز
وبلاگ جالبی داری مطالب خوبی هم توشه
اگه دوست داشتی یه سری به منم بزن
امیر

حامد دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:56 ب.ظ

وجه تمایز نوشته های میلان کوندرا نگاه متفاوتش به پدیده هاست اما همه اش این نیست. من تا به حال چهار رمان از این نویسنده چک رو خوانده ام و اگر بتوانم احساس واقعی ام را به زبان بیاورم این است که کاراکترهای رکانهای کوندرا و تفاسیری که از آنها ارایه می کند واقعیت درونی ماست که ما عمدا و عمدتا نا آگاهانه آنها را پنهان میکنیم. میلان چیزهایی را میگوید که من و حتی به نظر من خود او نیز در عالم واقع از آنها هراس دارد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد