امروز بالاخره سر غیرت آمدم این اتاق بیچاره را یک خورده مرتب کردم. شده بود درست شبیه جنگلهای آمازون، از همه افراد خانه هم درش چیزهایی یافته می شد ! بنابراین از صبح، ببخشید ظهر (!) ساعت 12 که بیدار شدم تا یکی دو ساعت پیش به طور منظم ولی پراکنده وقت ما به این امر خطیر مشغول گردید. الان هم کلی احساس راحتی می کنم و می خواهم برای جبران تا خود صبح از پای این مانیتور جم نخورم، آخه این کامپیوتر بی نوای من اگر روزی کمتر از 15 - 16 ساعت روشن باشه ناراحت می شه و سردرد می کنه ! پس بیار می ساقی که ولگردم امشب تا صبح کُلی ( ولگرد همان وبگرد سابق است! ).
ولی امروز نشد آن لاین بشم از دیشب که می توانم برایتان بگویم. یک وبلاگ پیدا کردم مخصوص دختران و بانوان محترم و ایضا مردان رقیق القلب و بچه دوست که دلشان برای بچه کوچک ها ضعف می رود! البته این بلاگر محترم و دوست داشتنی که احتمالا تا حالا تو کتاب رکوردهای گیبز نام مبارک را ثبت کرده اند کوچکترین بلاگر دنیا تشریف دارند! بله ایشان یعنی این خانم محترم و خوردنی ! فقط چهار ماه سن دارند و الان مشغول تجربه کردن و دیدن دنیای اطراف. اسمشان هم یسنا می باشد و اینها ! اگر باور ندارید یک تکه از دست نوشته های این نوزاد فهیم را می گذارم در معرض دیدتان، تا باورتان بشود :
« من که دیگه از دست این نانی و بابایی خسته شدم . هر روز یه اسمی برام میذارن . امروز صبح از خواب بیدار شدم دیدم نانی داره بهم میگه فلرتیشیای من !! بابا این فلرتیشیا دیگه چیه ؟ می دونم حتما این هم اسم یه جونور دیگه است .
صبح ها که سرحالم و دارم دست و پا می زنم ، نانی بهم میگه سلام علکم سوسک سیاه بالدار .. سلام علکم سوسک سفید خالدار ..
توی نی نی لای لای چرت وسط روزم رو که می زنم ، بابایی میگه توله خرس کوچولوی من ..
بیدار که میشم و تو بغل نانی می شینم و بین خواب و بیداری سیر می کنم ، نانی میگه ببین عین خوکچه هندی شده ..
از حمام که میام بیرون بابایی میگه قربون اون موهای گرت برم که شدی عین نسناس ..
خوشحال که میشم و دست و پا می زنم نانی میگه بورباغه من .. ( راستی چرا به قورباغه میگه بورباغه ؟ )
وقتی بابایی داره نازم می کنه میگه کره خر من ..
وقتی شیرم دیر میشه و من جیغ می کشم نانی میگه عین من و بابات سگی ..
وقتی لباسم رو عوض می کنن بابایی من رو ناز می کنه و میگه گنجشک من ..
یکی به من بگه بالاخره من کدومم ؟ »
« بابایی به بازی ورق روی کامپیوتر گذاشته و نانی از صبح تا شب داره بازی می کنه و دیگه نوشته های من رو توی وبلاگ نمی ذاره . سرناد جون راست گفته ، باید مستقل تر بشم و به این نانی خودخواه تنبلم متکی نباشم . فقط اگه راه بیفتم .. آخ اگه فقط راه برم .. میام نانی رو از پشت کامپیوتر می زنم کنار و خودم وبلاگم رو آپدیت می کنم . »
توضیح : نانی مامان محترم سرکار خانم نی نی هستند !
یک چیز دیگر که می خواستم بگم، مصاحبه با عزت الله سحابی را در صفحه آخر چلچراغ این هفته "یادم تو را فراموش" بخوانید. بیشتر از سبک تنظیم و نگارش مصاحبه اش خوشم آمد.
حالا چلچراغ دستتون گرفتید بخش "special report" را هم نگاهی بیاندازید، درباره گروه های موسیقی که در سیاست وارد شدند یا تاثیر گذار بوده اند نوشته. قلم این جناب بزرگمهر هم ایضا خوب و خواندنی است.
سللام ممنون از روزنگاری جالبتون. سراغ ما هم بیا عزیز که ...
سلام عزیز من نمی تونم با یاهم پی ام بدم
ایمیل یاهوت هم یادم نیست
چطور نوشته های قبلی رو توی ام تی پاک کنم ... هر کاری می کنم پاک نمی شن...
آدم نظر نده بهتره ! دخالت توی زندگی خصوصی مردم نباید کرد :)
ای همیشه بی دار کوشی پس...
پیغام قبل رو پاک کن
خوشا به حال اتاقت
روزی اتاق ما باشه
یا علی مدد
باز خوبه که بعد از این همه مدت سر صاحبش درد نمی گیره!
وبلاگ جالبی معرفی کردی
عموجونم مرسی از این که من رو اینقدر خوب خوبانی معرفی کردین ، فقط بگم که من ۴ ماهم نیست ، ۳ ماهمه . ببخشیدا ...
سلام وبلاگ خوبی داری... نگران نباش اتاق بن هم بدتره!