تاریک خانه
تاریک خانه

تاریک خانه

پدرخوانده

وقتی به فیلم دیدن می افتی و پرونده خیلی از فیلمهای ایرانی بسته می شه مجبور می شی با همه پس زمینه ذهنی بدی که داری یواش یواش با دنیای فیلم های غیر ایرانی آشنا بشی و بعدش چیزهای زیادی که توی مجله ها و نقد ها می دیدی و از کنارش به سرعت رد می شدی حالا برات ارزش پیدا می کنند و دنبالشون لای همون مجله ها می گردی تا اون شاه کاری که سال هاست از ساختش می گذره و همه عالم صد دفعه دیدنش و تو ندیدیش را بهتر و عمیق تر بشناسی. حالا دیگه اون فیلم شده فیلم مورد علاقه یا محبوب تو و متاسفی از اینکه چرا اینقدر بهش نزدیک بودی پیداش نکرده بودی. این داستان دیدن پدرخوانده بود برای اولین بار.
تریلوژی (سه گانه) که اولینش سال 1972 بوجود آمد، یعنی موقعی که من به این دنیا هنوز سرک نکشیده بودم و قسمت دومش هم سال 1974 و سومیش سال 90. یک شاه کار و اثر بزرگ و باشکوه که همیشه جزو پنج انتخاب هنرمندان چه ایران و چه بزرگان عالم سینما دیده بودمش. نام های بزرگی به بزرگی مارلون براندو و آل پاچینو نام هایی نیستند که کسی نشنیده باشه، افسانه های بازیگری. پدرخوانده فیلمی است بی تاریخ که در هر زمان ارزش دیدن و چند باره دیدنش را دارد اگرچه قصه به گروه های مهاجر مافیایی آمریکا می پردازد ولی تکنیک و هنر سینما عمری جاودانه به آن داده است که هنگام دیدنش به سال ساختش فکر نکنی. تراژدی هایی پبوسته که با نوشته های ماریو پوزو و کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا روایتگر داستان نسلی از دورگه های ایتالیایی-آمریکایی در جامعه آمریکاست. داستان نسلی که از سیسیل به سمت آمریکا کوچ می کنند و کم کم نیویورک مقر فرماندهی تبهکاران و مافیای جدید می شود. مافیایی که در همه چیز و همه جا دست دارد و همه از آن حساب می برند، میزان قدرت مافیا در زمان اتفاق داستان یعنی دهه سی و چهل به زیبایی در همان ابتدای پدرخوانده 1 به بیننده که در این زمان ممکن است هنوز تصوری از آن ها نداشته باشد القا می شود زمانی که دوست قدیمی دون ویتو کورلئونه ( با بازی بی نظیر مارلون براندو ) به نزد او به دادخواهی از پلیس و سیستم قضایی آمریکا در جریان اذیت و آزار دخترش آمده است و دون می گوید چرا از ابتدا شکایت به پلیس برده و چرا از ابتدا پیش او نرفته تا به داد او رسیدگی کند. یعنی یک قدرت بی حد که همه در مقابلش تسلیم هستند و می دانند که او هر چه بخواهد می تواند انجام دهد. درتمام این سه بخش روایت جدال وجوه مختلف و متضاد شخصیت های داستان است، نمونه متعالی آن تغییر تدریجی شخصیت و خلق و خوی مایکل پسر دون کورلیونه از یک آدم خجالتی و آرام به یک تبهکار بی رحم که بعد از مرگ پدر برجای او تکیه می زند و در دو قسمت بعدی مایکل ( با بازی آل پاچینو ) به عنوان پدرخوانده روش مساامت جویانه تر  و عشق به خانواده که در وجود دون بزرگ وجود داشت کاملا دگرگون کرد که حتی دستور قتل برادر خود را صادر کرد. استحاله شخصیتی مایکل یکی دیگر از بخش های مثال زدنی در اجرا و بازی است توسط آل پاچینو جوانی که دومین فیلم سینمایی اش را بازی می کرد و نامزد اسکار که در برای قسمت دوم این جایزه را برد. در مجموع شاید تنها سه گانه ساخته شده در تاریخ سینماست که هر بخش آن تا این حد قوی ساخته شده باشد. پدرخوانده در قسمت اول نامزد ده اسکار، در بخش دوم نامزد دوازده اسکار و در سومین قسمت آن نامزد هفت اسکار شده است.
ساخت قسمت چهارم آن بعد از مرگ ماریو پوزو و نیمه تمام ماندن فیلمنامه بخش چهارم متوقف شد ولی فرانسیس فورد کاپولا آمادگی خود را برای ادامه و تکمیل فیلمنامه در صورت خواست شرکت پارامونت و شروع کار اعلام کرده است که در آن آل پاچینو همچون سه قسمت قیلی اینبار نقش کهنسالی دون کورلیونه را بازی خواهد کرد. ( به نقل از سایت دریای نور)
 
+ فیلمنامه کامل : پدرخوانده 12 - 3
+ اطلاعات فیلم ها در imdb : بخش 1 - 2 - 3
+ درباره بخش چهارم
+ اطلاعات بیشتر در سایت غیر رسمی تریلوژی پدرخوانده و سایت رسمی
+ نتایج جستجوی گوگل : فارسی - انگلیسی

کابوس زبان

نمی دانم چیزی که من می گویم را تا به حال تجربه کرده اید یا نه ؟ گیر کردن در موقعیتی که برای آماده نبودن و آماده نشدن از قبل، برای آن قبطه بخورید و تاسف. آن همه وقت که به راحتی به باد رفت و اثری از آن نمی شود یافت می توانستند خیلی بهتر استفاده شوند. مثل خیلی از این کلاس هایی که فکر می کردیم بدردمان نمی خورند و به اجبار مادر پدرها می رفتیم و غر غر کنان بر می گشتیم ولی الان می بینیم که نه آنقدر ها هم بدرد نخور نبودند. کلاس های کامپیوتر زبان و .. . حالا کار و زندگی تان بسته شده به همین چیزهایی که به موقع یادشان نگرفتید و دیگر حوصله ای برای شروعش نمانده. من هم دچار یک همچین مشکلی هستم که خودم را بابت اون تنبلی ها باید سرزنش کنم. من از دوران راهنمایی به صورت غریزی تلاشهای زیادی برای یاد گرفتن زبان و فهمیدن آنچه به انگلیسی نوشته شده بود شروع کردم، خوب یادم میاد چند تا دفتر با نوشتن لغت هایی که جدید یاد می گرفتم سیاه کردم. هر نوشته یا تابلویی که می دیدم سعی می کردم معنی اش را لابلای دیکشنری و سوال از کسی که بلد بود پیدا کنم. یادم هست سال ها پیش دایی ام به خاطر عمل چشم عموی خانمش و نزدیکی خونه ما با بیمارستان اینجا زیاد می آمد. شاید چند هفته ای هر روز برای سر زدن به پیرمرد اینجا بودند. دایی من دکترای زبان انگلیسی داره واقعا یکی از برترین زبان دانهای شاید ایران باشه. ترجمه شعر از فارسی به انگلیسی و نوشته ها و اشعار ادبی که بیشتر در روزنامه کیهان چاپ می کرد. من هم روی کنجکاوی از وقتی دیکشنری آریانپور به توصیه معلم زبان سال دوم راهنمایی گرفته بودم همه چیز را از توی این کتاب عبور می دادم. چیزهایی که روی بسته ها جعبه ها و هر چیزی که نوشته ای انگلیسی روش پیدا می کردم باید ترجمه اش می کردم. وقتی هم که دایی بیشتر اینجا می آمد کچلش می کردم، ازش معنی کلمه ها را می پرسیدم و توی دفترها و سررسید می نوشتم. این شروع پر شور و اشتیاق من بود. دایی این انگیزه من را که می دید می گفت من هم سال های نوجوانی و کودکی با همین شوق مثل تو کلی دفتر سیاه کردم از معنی کلمات و بعد توی دانشگاه زبان خواندم. سال های بلاتکلیفی ها و گذار راهنمایی گذشت و من با کلاس های مدرسه و کتاب های مدرسه جلو می رفتم بدون رفتن به آموزشگاهی جدا که آن موقع بین همه مد بود و حتی از آمدن به خود مدرسه واجب تر ولی من نمی دانم به خاطر راهنمایی نشدن درست خانواده یا رغبت نداشتن خودم و شخصیت بیشتر انزوا طلبم به جایی نرفتم. دبیرستان هم که شروع شد حجم درس ها و درگیری ها بیشتر. کتاب های دبیرستان اگرچه روی خواندن نوشتن بیشتر تاکید داشتند ولی از کلاس دوم دبیرستان از نظر فکری نیاز یادگیری زبان را در من ارضا می کردند و چیزهای زیادی ازشان یاد گرفتم. اما قافل از این که این آموزش ها چند سالی دیر انجام شده است و وقتی دبیرستان تمام شد دیگر آن آب باریکه و آموزش هایی که به هر حال بودند قطع شد و من دیگر به یک حد ثابت رسیده بودم که بعد از تمام کردن پیش دانشگاهی تابستان همان سال که اشتراک اینترنت و مودم گرفتم در اینترنت تکرار و تثبیت شد ولی پیشرفتی که بیشتر در مکالمه نیاز داشتم بوجود نیامد. بعد از کار با اینترنت و وقت درست کردن یک سایت کاملا انگلیسی حتی ترجمه فارسی به انگلیسی هم تجربه کردم. الان هم به خوندن و نوشتن تسلط پیدا کرده ام ولی چیزی که نمی شه تو خونه و مدرسه یاد گرفت مکالمه است که من را دچار مشکل کرده. البته به نسبت روحیه هر فرد مهارت روان صحبت کردن فرق می کند و این طوری نیست که اگر توی یک سرزمین انگلیسی زبان گیر بیفتم از گشنگی بمیرم ولی آنقدر تبحر ندارم که پیشنهاد مترجمی این شرکت را بپذیرم. به فردی نیاز دارند که هشتاد درصد کارش ترجمه و مکالمه با خارج از ایران هست و بیست درصد کار با کامپیوتر. همین مرددم کرده، بابا می گه بچه جون مردم یک چیزی را که بلد نیستند می روند با پر روگی چند برابر اون نشون می دند و کار را دو دستی می قاپند، حالا تو که انگلیسی ات به این خوبی است می ترسی. ولی من آدمی نیستم که تا چیزی را کامل و perfect بلد نباشم ادعایش را بکنم. خلاصه نمی دانم قبول کنم یا نه. همیشه از این وحشت داشته ام که یک وقت نتونم حرف طرف مقابل را متوجه بشم و جلوی بقیه خیس عرق ! باشگاه که باز بود یک ایتالیای از کارکنان سفارت می آمد تمرین، من هم به هر حال به قول معروف دست و پا شکسته باهاش حرف می زدم و برایم تجربه خوبی بود بیشتر برای ریختن ترس. تصمیم گرفتن چه این کار بشه چه قبولش نکنم روی مکالمه وقت بگذارم چون یک جور احساس ضعف و کمبود دارم وقتی که یک فیلم دوبله نشده را می بینم و نمی توانم ازش لذت ببرم.
کلاس زبان و تافل و این حرف ها را جدی بگیرید این ها ممکن برای بعضی ها دکور باشند و بی مصرف ولی می تونه آینده آنهایی که مقتنمش می شمرند را متحول کنه مخصوصا در این کشور و تو این زمان که همه دارند به فرار از کشور فکر می کنند.

خویی علیه خویی

« دعوای دیگری نیز در حوزه مرجعیت و اوقاف مرجعیت در اصفهان و قم و مشهد و لندن در جریان است. بعد از قتل مرحوم سیدعبدالمجید خوئی رژیم جمهوری اسلامی به سرعت با علم کردن امین، فرزند مرحوم جمال خوئی فرزند ارشد آقای خوئی، کوشید او را بر مؤسسه خوئی و اوقاف آیت‌الله خوئی مسلط کند. خروج به موقع عبدالصاحب برادر تنی عبدالمجید خوئی از ایران و ملبس شدن او به لباس روحانی که شرط ریاست او بر مؤسسه خوئی بود، توطئه رژیم را در لندن خنثی کرد. رژیم آشفته و عصبانی، حال که لندن از دستش خارج شده بود، فرزند آقا جمال خوئی را واداشت علیه متولی اوقاف خوئی در مشهد، اصفهان، قم و تهران یعنی آیت‌الله فقیه ایمانی که داماد مرحوم خوئی است، با کمک اطلاعات اصفهان شکوائیه‌ای به دادگستری تقدیم کند. آقای فقیه ایمانی را برای بازجوئی احضار کردند و قرار بود هفته گذشته در یک نشست و برخاست میلیاردها تومان موقوفات را از ایشان گرفته و به آقازادة سرسپرده وزارت اطلاعات و دفتر رهبری (فرزند جمال خوئی) بدهند. اما ماجرای قتل زهرا کاظمی و رسوائی قوه قضائیه ولی فقیه باعث شد برای جلوگیری از یک جنجال تازه فعلاً ماجرا را یک ماه به عقب بیندازند. » ادامه

بعضی وقت ها در مقالات یک هفته باخبر علیرضا نوری زاده آدم چیزهایی می خواند و می شنود که مشکوک می شود الان که من این حرف ها را دارم  می زنم و این کار ها را انجام ممکن است نوری زاده از این ها مطلع می شود ؟! یک جور احساس ترس که مواظب باش او از رگ گردن هم نزدیکتر است! شبه وار در چهار گوشه جهان چیزهایی را می بیند و می نویسد که به خیلی ها حق می دهم از او بترسند یا تکفیرش کنند یا هر جور مزخرف دیگری را نسبتش دهند. این مطلبی که بالا از او نقل کردم بخش انتهایی مقاله این هفته اوست در کیهان لندن، اطلاعاتی را که می دهد بیشتر جنبه داخلی خانواده خویی است و کمتر جایی مطرح شده ولی او با قلم همیشگی و تحلیل گرش آن را در قالب یک سناریو طرح می کند و نوع نگاه به قضیه را برای آن ها که کمابیش در جریان هستند تغییر می دهد. به هر جهت این را نوشتم به جهت تعجبم از در اختیار داشتن این جزییات توسط او و البته نکات تامل برانگیزی هم دارد.
اگر نوشته های اولیه من را در ابتدای شروع این وبلاگ خوانده باشید که همزمان با قتل سید مجید خویی فرزند کوچکتر آیت الله خویی در نجف و نوشته های بعد از آن درباره ذهنیت های مخالف و موافق در مورد وی " عبدالمجید خویی روحانی آزاده و مبارز یا مزدور انگلیس و عامل آمریکا؟ " کمی با شرایط سلسله مراتبی در این خاندان آشنا شده اید.

بنیاد خویی در لندن که سال ها پیش برای امور خیریه و گسترش مذهب تشیع در جهان بوجود آمده بود مستقیما توسط نماینده آیت الله خویی اداره می شد. شخصی که همواره از میان یکی از فرزندان پسر وی که می بایست ملبس به لباس روحانیت نیز باشد (طبق دستور و وصیت آیت الله خویی) انتخاب شده است و آخرینشان همین سید مجید فرزند کوچکتر (بغیر از دو پسر کوچکتر که توسط رژیم عراق کشته شدند) از همسر دوم آیت الله بود. باید اشاره کنم که نوه های بزرگ آیت الله از پسر اولشان سید جمال (از همسر اول) که سال های ابتدایی انقلاب در اثر بیماری جان سپرد، همواره در این سال ها از هر گونه نفوذ و مقام و منسبی در اموال و اوقاف تحت تصرف خویی بزرگ در میان سایر فرزندان و نواده های آیت الله به دلایلی خواسته یا نا خواسته محروم بوده اند. دوری که شاید به علت ارتباط نزدیکتر یکی از فرزندان سید جمال (موسی) با حزب الدعوه و مجلس اعلی ، مخالفان ریاست و نفوذ خاندان خویی بر حوزه علمیه نجف، نیز مربوط بوده باشد.
بعد از قتل سید مجید و بوجود آمدن خلا قدرت در بنیاد خویی به عنوان مهمترین رکن تاثیر گذار در هرم قدرت تحت کفالت نام خویی، تحرکات بیشتر و هدفمندی در میان پسران سید جمال درگرفت، درجهت بدست آوردن و به نوعی پس گرفتن آنچه آنان حق مسلم و پایمال شده شان می پنداشتند. البته با توجه به شروط پیش فرض برای نشستن بر کرسی بنیاد خویی یعنی بر تن داشتن لباس روحانیت، امین (تنها فرزند روحانی سید جمال) که تنها روحانی واجد شرایط بود شرایط را محیا برای تکیه بر کرسی لندن دید یعنی رسیدن به آرزوی دیرینه. اما با اقدام سریع سید صاحب برادر تنی و بزرگتر سید مجید و عموی ناتنی امین در پوشیدن لباس راه به ظاهر کوتاه ریاست را وارد بازی پیچیده و نامشخصی کرد که اکنون در جریان است.
با رفتن سید صاحب فردای مراسم ختم مجید به لندن و مطرح شدن نام او به عنوان رئیس جدید بنیاد تلاش آن ها را موقتا ناکام گذاشت و پسران سید جمال با ممنوع الخروج کردن سید صاحب در ایران راه بازگشت وی به ایران را مسدود نمودند تا در جبهه داخلی به امید تصرف باقی اموال و مراکز که در اصفهان و مشهد و قم و ... پراکنده است شانس خود را امتحان کنند. بخشی که بیشتر در اختیار داماد آیت الله خویی، آیت الله فقیه ایمانی ، است.
این درگیریها و تلاش ها از دیدگاه های مختلف قابل تامل و تفکر است، این که اساسا وارثان فرزند بزرگ آیت الله خویی چنین حقی را دارند یا همه این جنگ ها برای استفاده یا سو استفاده از همان خلا قدرت در بدست آوردن بخشی از مراکز و قدرت است، مشخصا بدون دانستن تمامی ماجرا ممکن نیست. ولی مساله ای که به وضوح مشخص است؛ رسیدن به قدرت در نجف، لندن یا تهران منجر به کنترل اموال و سلطه بر ثروت کلانی خواهد شد که دائما از جانب شیعیان متمکن وارد این خزانه می شود. قرار گرفتن در این مسند بالقوه فساد برانگیز است و این تلاش و درگیری گسترده نیز اگر منافعی برایش متصور نبود چه از جانب آنان که نمی خواهند از دستش بدهند چه از جانب کسانی که برای رسیدن به آن هر کار می خواهند بکنند، هیچ گاه صورت نمی گرفت.

البته مطمعنا این تمام حقیقت نیست، برای نقد بخش مالی بیت خویی در تمام این سالها چه قبل و چه بعد از مرگ آیت الله خویی نیازمند تحقیق و پژوهش فراوان است. من هم به عنوان یک فرد مرتبط به این قوم و تنها از روی کنجکاوی، مایل به باز گذاشتن این بحث هستم.

بازگشت خورشید خانوم

خورشید خانوم بالاخره برگشت. چشممان به این صفحه کامپیوتر خشک شد، اتفاقا امروز داشتم یکی از نوشته های قدیمی اش را که ذخیره کرده بودم می خوندم مال عید سال پیش بود.هر چند چند بار به دلایل مهم مثل بسته شدن وبلاگ ها و غیره توی وبلاگش تک نوشته هایی می کرد ولی واقعا در این مدت اونهایی که به وبلاگش و اون نوشته های طولانی و خواندن از به قول خودش دیوونه بازی هاش معتاد شده بودند خیلی دچار یاس وبلاگی شدند البته نمی دونم چرا هیچ کس هیچ جا چیزی از این یاسش برای کسی نگفت! چون از روزی که به طور مشکوکی بعد از جریان های بازداشت سینا مطلبی و محافظه کار شدن بعضی ها نوشتن را ادامه نداد من خودم جایی ندیدم کسی اعتراضی، نگرانی چیزی از خودش بروز بده و تا حالا هم برای من دلیل ننوشتنش غیر از اون چیزی که خودش گفت مربوط به تز فوق لیسانس و ... روشن نشده.
به هر صورت مهم این هست که الان برگشته، با همون نوشته های دلچسب و خواندی اش. برای بلاگرها و خوانندگان قدیمی تر این حتما خبر خوشحال کننده ای هست. امیدوارم دیگه دچار غیبت کبری نشه.
« من می خوام خاطره های معمولی زندگیم رو اینجا بنویسم. قبلنا هم همینکارو می کردم. ارزش چندانی ندارن این نوشته ها. اینو همینجوری گفتم برای اونایی که قبلنا وبلاگم رو نمی خوندن. خلاصه که من اصلا دلم نمی خواد وقت کسی رو تلف کنم. همین...»

جوانان مالتی تسک !

« بررسی های انجام شده نشان می‌دهد زمانی را که جوانان و نوجوانان به کار کردن با اینترنت اختصاص می‌دهند، بیش از ساعت هایی است که بیننده‌ی تلویزیون هستند.
افرادی که پاسخ‌گوی بررسی‌های یاد شده بوده، ابراز کرده‌اند که صرف نظر از زمان خواندن و ارسال نامه‌های الکترونیکی، به طور متوسط هفته‌ای 17 ساعت با اینترنت کار می‌کنند و گفتنی این که، آنها تنها هفته‌ای 14 ساعت بیننده تلوزیون هستند و حتا زمان کمتری که در حدود 12 ساعت درهفته است به گوش‌فرا دادن به رادیو اختصاص می‌دهند.
همچنین بیشتر نوجوانان مورد بررسی، اشاره کرده‌اند که ترجیح می‌دهند هم‌زمان با استفاده از اینترنت، از انجام دادن کارهایی چون گوش‌فرا دادن به رادیو و صحبت کردن با تلفن لذت ببرند.
این بررسی‌های نشان می‌دهد، اگرچه گروه‌های سنی دیگر مایل‌اند که تنها از یک نوع وسیله ارتباط جمعی استفاده کنند، اما نوجوانان وجوانان از فراوانی گونه‌های رسانه‌های ارتباط جمعی دچار سر در گمی نشده و حتا بیشتر احساس توان‌مندی می‌کنند. همچنین استفاده از گونه‌های پرتعداد رسانه‌های ارتباط جمعی، فرصت انجام چند کار در یک زمان را برای نوجوانان عصر حاضر فراهم می‌کند. ...»
وبلاگ عمومی
من هم چند بار خواستم از چند وسیله با هم استفاده کنم ولی دچار هنگ و از کار افتادگی شدم حتی موقع پخش موزیک هم اگر به معنی آنچه خوانده می شود بخواهم توجه کنم کار دیگه ای نمی تونم بکنم مخصوصا اگر موقع وبلاگ خوندن باشه : (
نتیجه اخلاقی : سی پی یو مغز من مال دوره ۸۰۲۸۶ شاید هم ۸۰۸۶ هست که هنوز تکنولوژی مالتی تسک بوجود نیومده بود !