من حضور دارم
تو هم... حضور داری
من لبخند می زنم
تو، نگاه می کنی
من آهسته تو را صدا می زنم
تو آهسته جواب نمی دهی
من به تو خیره
تو به کجا ؟
من به فکر تو
تو به چه چیز فکر می کنی ؟
من حضور ندارم
تو هم حضور نداری
من به تو
تو به او...
ما به خود
بیخودیم
...
یک روز دیگر
آدمی دیگر، آدمی دیگر...
یک مرد در خیابان
یک پنجره به رویش
او می دود هراسان
این سیب در دهانش
بر سنگفرش لغزان
یک یاد در نهانش
او بر زمین، پریشان
این در هواست خندان
یک مرد در خیابان
یک زن، نگاه در آن
یک سیب گرد و لغزان
از پنجره فرستد، آن خوب ماه تابان
دست بر زمین می نهد
دست در هوا در تکان
یک مرد خیره سویی
یک زن عشوه ریزان
او به راه افتد
او سر ز راه، دزدان
او خنده است بر لب
این لبخند ز روی گریزان
سر در هواست دیگر
سر بر زمین، نگردان
او سیب است در دهانش
این سیب از دهان، اوفتان
یک مرد نیست دیگر
زن هم نه ماه... که گریان
باد است در خیابان
یاد است، فکر را پریشان
او نیست در خیابان
این آمده است جستان
یک خیال بود... شاید
یک فکر دور و بی جان
نه، این بود شعری
هشیار تر ز مردان، غمگین تر ز اینان
زدی توی کار شاعری به جای نویسندگی رفیق
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره
از باغچه ی همسایه سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
*********
نمی دونم چرا یاد این شعر افتادم
شعرش از هر کسی بود خیلی قشنگ بود ...