نامه های اخیر اندیشمندان و صاحبان فکر و قلم به محمد خاتمی هشداری است تا وی را به آن چه عهد و پیمان با مردم کرده بود یادآور سازد. منزوی شدن، ترس و وحشت نشانه بارز حرف ها و عملکرد خاتمی بعد از دومین دوره ریاستش است، ترسی که ناشی از بی ایمانی به قدرت مردم و بزرگ دیدن محاصره سیاه فکران دارد.
خاتمی با همه سلامت نفس و بلندی فکر با تردید و تزلزل رفت به مسیری که او را تفاوتی با مردم ستیزان از چشمان منتظر و امیدوار میلیون ها ایرانی نتوان.
اکنون به روشنی تنها مسیر پیش روی ملت آشکار شده است، کاری که با هر ستمگر و مستبدی در تاریخ ملت های مختلف کرده اند حاصل همه آن بی توجهی ها و سیاه کاری هاست. مردم با آن قشر و فکر اتمام حجت ها زیاد کرده اند و به هیچ نپنداشته شدند، اما خاتمی و نمایندگانی را که این مردم امیدوار به راس بردند و ملت را به زیر کشاندند باید این بار به تمامی افق دید خود را با مردم یکسان سازند و آن برگ در مسیر باد را هم رها سازند و که به یک باره این جماعت بی آبرویان عریان گردند، آن وقت مردم می دانند چه کنند با وارثان پیامبران ستم و ظلم.
باید کنار روند اگر چه خیلی دیر باشد ولی فردا دیگر خشم مانع از یادآوری آن همه خواهد شد، اگر می خواهند با رسوایی رسوایان شریک نشوند به صراحت و یک بار هم که شده بدون ترس و حراص از مردگان در تابوت، بگویند و تکلیف خود را این میان مشخص.
نامه بهنود لرزه بر اندام انسان می افکند و نامه سروش نباید تردیدی باقی بگذارد برای آنان که هنوز به فکر اصلاح و گدایی امتیازهای حقیر از پیشگاه بی پیشگانند.
نامه ای که بهنود در ابتدا می گوید تنها آن را در دریا رها خواهد کرد با امید به شنیدن این دردها و رنج ها و شنیده شدن این فریاد خاموش در دل آب های آزاد و بی کران.
وقت آن آمد که من سوگندها را بشکنم
پرده ها بر هم درانم بندها را بشکنم
پنبه ای از لاابالی در دو گوش دل نهم
پند نپذیرم ز صبر و بندها را بشکنم
مهر برگیرم زشکر در شکرخانه روم
تا ز شاخ آن شکر این قندها را بشکنم
موفق باشی
خالی از لطف نیست به من هم سری بزنی!!!!!