نمی دانم دقیقا مشکل از کجاست که این چند وقت ناتوان در نوشتن شده ام. ولی به این باور رسیده ام که برای نوشتن و ثبت یکی از ده ها فکر و مساله که در ذهن داریم باید مجموعه ای از شرایط یاریمان رسانند. به نظرم نبود تمرکز و پراکندگی و آشفتگی است که مانع می شود برایم.
اکنون دنیاهای واقعی و مجازیم به سوی هم میل کرده اند و یکی شده اند. کم حرفی و بی عملی.
اگر افکار و نوشته ها را آینه انعکاس جریان زندگی بدانیم پس تعجبی نیست از این هم گرایی و تاثیر. اگرچه به تجربه نوشتن در این مدت دریافته ام افکار و نوشته ها در ناکجایی مانند اینترنت می توانند محرک و انگیزه ای را در عالم ماوقع موجب شوند. تعاملی پیدا در جریان است که گاه به روشنی تعریفی برایش نداریم.
روزگار دوری نیست آن زمان که سعی می کردم هر خبر و اتفاق را به تحلیل بنشینم، در شروع کار در این ناکجا ، اما چون تلاطم زندگی، پایدار نماند و جایش را به سبک دیگری داد که زندگی من سراسر تعویض و تغییر از پناهگاهی به پناهگاهی است. گیرم نوشتن دمی پناه روح و فکرم شود ، مگر باقی بقا یافتند که این ؟
اما همیشه رمزهایی هست که عده ای کشفش می کنند و آن راز جاودانی است. در آن صورت هیچ جذابیت ناپایدار نیست، همچون در این شهر که می بینید عده ای بیش از دو سال نوشتن را تاب آورده اند و هیچ از علاقه شان هم کم نشد. بسیار از حالت ها و اوقات چنین اند. مگر من روزی دیوانه فهم تاریخ نبودم ؟ تب دانستن بود ؟ نمی دانم هر چه بود تداوم نیافت شاید هم تداومش ندادم و جذابیتش خاموش شد. همچنان که سیاست، ادبیات، طراحی و غیره. که آمدند و رفتند و گاه نشستند و گاه نه.
بر هر چیزی ممکن است این سردی عارض شود حتی بر عشق. باز به تجربه یافته ام تداوم است که می تواند این مشکل را تخفیف دهد. تداوم در تکرار. تنها زمان عارض شدن سردی بر جسم است که چاره اش نتوان کرد.
پس اینجا را بار دگر پالودم با فکرم، تا خاموش نشود، فراموش نشود...