-
هوای تازه
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1390 01:27
عاشق شدن را با تو فهمیدم و دلتنگ شدن را پس از آن به سرعت آموختم. همه تن چشم شدن خیره به دنبال نگاهت معنی تازه ای یافت و من من شدم چونان که آرزو داشتم، چونان که به انتظار نشسته بودم صبورانه، از خود بی خود شدم در حضور یا عدم حضورت. عشقی اسیری، عشقی به غایت وصف ناشدنی، جوششی بی کلام در میان سلول های تنم که گرم می شدند از...
-
ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1385 08:30
صبح زود بیدار شده ام با این که دیشب زود نخوابیدم. دلم می سوزد چرا باید به تنبلی و بطالت این بهترین اوقات از دست رود. بلند می شوم، آبی به صورت می زنم، حافظ را باز می کنم و کامپیوتر را روشن. حافظ را بعد از این همه سال تازه در حال کشفم. کتاب "حافظ ناشنیده پند" ایرج پزشک زاد به این تکامل با طنز و مطایبت کمکم می کند و لذت...
-
بانوی من
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 05:39
بانوی من! شب از نیمه گذشته و صبح در راه است. به یادت و نامت بیدار مانده ام. بیدار می مانم، اگر تو بگویی تا قله قاف می روم. ولی تو نگفتی و من فقط بیدار ماندم به امید آن که بیایی. می دانم چقدر انتظار کشیدن کشنده است. اما انتظارت را می کشم، هر صبح که بیدارم می کنی یا بیدارت می کنم و هر شب که رویت را می بوسم و به خواب می...
-
گاه آرزو می کنم که...
یکشنبه 7 خردادماه سال 1385 10:44
ماه ها می گذرند بی آنکه بخواهند یا بخواهیم. ماه های با تو بودن هم سپری می شود هر چند من نتوانم هیچگاه به این فکر کنم که سهم من از تو آیا همین چند ماه خواهد بود، یا اینکه من که تو را و تو که مرا یافته ایم بعد از سال ها دوری، پس به جدایی فکر کردن چرا؟ دست تقدیر همیشه در کمین نشسته است، در کمین من و تو. اما اگر این تبر...
-
2:25am
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 02:30
گوش می کنم. سرم را کمی کج می کنم یا می چرخانم تا چشمانم روبروی چشمانت قرار گیرند، تا تمام صورتت در صورتم منعکس شود. همان عکست را می گویم که کمی سرت را چرخانده ای یا کج کرده ای. گوش می کنم، نگاه می کنم، احساس می کنم، منتظر می مانم و بیشتر احساس می کنم. آنقدر تا در چشمانم اشک جمع شود و شروع به نوشتن کنم. 1:45am احساس می...
-
عاشقانه
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1385 11:38
ماری جان اگر این ساعت ها بخواهم بنویسم چیزی جز نام تو بر صفحه نقش نخواهد بست. نقطه سر خط و ماری تا انتهای خط، تا انتهای همه چیز... تا بی انتها. تو پر از تجربه ها و احساس و لحظات ناب هستی برایم و بودن با تو را اگر به جبر روزگار نبود نمی گذاردم هیچ گاه به بی تو بودن منتهی شود اما چه می توان کرد که ما آدم ها پر از جنبه...
-
تاریک، اما روشن
پنجشنبه 26 خردادماه سال 1384 02:04
نمی دانم تحلیل شما از انتخابات چیست. اما به نظرم می شود به سادگی تصمیم گرفت. با یک نگاه ایدالیستی یا حتی رئالیسیتی. شرایط جامعه برای همه مان روشن است. این که در چه منجلابی دست و پا می زنیم و چه بر سرمان می آید. سیاهی ها کم نیستند و سفیدی ها اندک. بنابراین ساده ترین انتخاب، انتخاب نکردن و رای ندادن است. رای نمی دهیم تا...
-
خسته و تاریک
جمعه 30 بهمنماه سال 1383 13:40
این قافله عمر عجب می گذرد دریاب دمی که با طرب می گذرد ساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را که شب می گذرد دوستی با نوشته های پر توان با فاصله چند میز از من به جمع نویسندگان وبلاگی پیوسته است. من، خودم از خواندنشان متفکرانه لذت می برم. شما هم شاید بتوانید لذت ببرید، غمگین شوید و تحسین کنید. علی در سایه های عوضی...
-
مختصر مرگی اتفاق افتاد
سهشنبه 22 دیماه سال 1383 22:53
چه بلد شده ام. روزگار را می بینید؟ مرگ در شمار واژگان مردمانی نه چندان دور همیشه سخت بوده است، هم شنیدنش و هم بیانش. اما اینک من به روانی می نگارمش، توصیفش می کنم و مثل تیله ای در دستانم لمس. این سرنوشت ماست یا سرنوشت مرگ؟ مرگ البته راه خود می رود ولی در نقاطی مجبور است با ما تلاقی کند، چه باک؟ دلم شور می زد. از همان...
-
به بهانه دیدار
جمعه 11 دیماه سال 1383 18:50
تمام روز را دویده ام. کار کرده ام و راه رفته ام و نشسته ام. تمام روز مثل هر روز زور زده ام وقت کندتر بگذرد تا به گوشه ای از کارهایی که بر گردن و پشتم سنگینی می کند برسم. با هزار جا صحبت کرده ام به هزار نفر توضیح داده ام و توضیح خواسته ام. هنوز گیج تر از آنم که آماده میهمانی یا میزبانی دوستان خوبی باشم. موقع خوشی نیست...
-
اینجا... برتخته سنگ
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1383 16:14
می دانم... بسیار پیش از آنکه اتفاق بیافتد باید می نوشتم. از چیزهایی که اتفاق می افتند و مرا به مبارزه می طلبند بدون آنکه راه پیروزی ذره ای هموار باشد. من در جدال با زمان و انرژی محدود و تهی خویشم و نوشتن در این میانه تصویری دور می نماید که باورم شده است از من دریغ می دارد خویش را. من راه خانه گم کرده ام و شب ها زودتر...
-
بیکار نیم اگرچه درکار نیم
جمعه 6 شهریورماه سال 1383 13:26
سوسکهای مرده مرا به یاد میآورند چقدر فراموشکار شدهام. پنجره سیاه شده است، کور سوی نور اتاق به زور بتواند جایی را روشن کند. میز پر است، شلوغ و درهم. مجلهها و روزنامهها خاک میخورند و گاهی که دستشان میزنی سرفه میکنند. تنها جای سالم کیفیست که هر صبح دست نخورده همانطور که دیشبش بود با خود میبرم... من تغییر...
-
کار و تکرار
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1383 23:58
و تکه تکه شدن راز آن وجود متحدی بود که از حقیر ترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد ف.فرخزاد انسان متمدن آن کسی است که در تنهایی احساس تنهایی نکند؟ چقدر دلم برایتان تنگ شده است. من اینجا تنها، در میان افکار و خنده های ماشین ها در گیرم. چقدر دلم برای نوشتن تنگ می شود. جرعه جرعه می نوشم هیچ را و باید به خوشبختی ام با صدای...
-
تازه وارد
یکشنبه 4 مردادماه سال 1383 02:36
سلام. تو هنوز نخوابیدی؟ برو من هم الان می خوابم... ساعت که دوازده میشه یک حس بدی به سراغم می آد. حس روزهای مدرسه و شب فردایی که باید به معلم بد قلق درس پس میدادم. حس شب هایی که بعد از تموم شدن سریال انگار کرکره تموم آرزوها و امیدهام رو پایین می کشیدن. حرکت از نو. چقدر دوست داشتم مامان یا بابا یادشون بره و مجبورم نکنند...
-
نوشته های شبانه
یکشنبه 21 تیرماه سال 1383 02:40
وقتی شب پیش دیر وقت بخوابی، بعد از کلی راه رفتن و فعالیت، صبح هم زود بلندشی و یک مسیر ۱۰۰ و خرده ای کیلومتری را بروی و بیایی طبیعتا تا شب باید خواب باشی. ولی ساعت ۲ بعدازظهر که شد می شنوی فلانی توی فلان جاده تصادف کرده. کسی نیست می روید کمکش. تصادف از آنچه فکر می کنی وحشتناک تر است. علافی بعد از تصادف از آنچه فکرش را...
-
برای خوابگرد
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1383 03:27
خوابگردی آرزو می کند خواب ببیند تا بتواند بار دیگر در خواب خوابگردی کند. زندگی سخت متعفن است. پنجره پشتی هنوز باز است. دست کسی درد می کند. همه خوابیده اند. من فکر می کنم چه بنویسم در این فضای واقعی. زندگی واقعی، فکر مجازی. خوابگرد دیگری آرزو می کند خوابگرد اصلی روزی در خواب از خوابگردی هایش بنویسد. شب است. همه خوابند....
-
و من به دنیا آمدم...
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1383 22:35
سال ۶۰ بود یا ۶۱؟ درست یادم نیست. مربوط به خیلی وقت پیش می شود. بیست و چند سال و خورده ای. هنوز صبح نشده بود. نه... شب نرسیده بود. بله، یادم آمد. هوا هم خیلی گرم بود. کولر روشن بود ولی من از گرما قرمز شده بودم. پاهایم توی شکم، خوابم برده بود. نمی دانم کی از خواب بیدارم کرد. درست یادم نیست. داشتم خواب می دیدم. یک دفعه...
-
آهسته در آهستگی
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1383 02:32
نمیدانم دقیقا چه میخواهم بنویسم اما احساس میکنم بیتوجهی به وبلاگ و خواننده آن (که از مزایای ناگزیر وبلاگ است) نه درست و نه برایم معقول است. بنابراین اگر حاضرید نوشتهای بی آغاز و احتمالا بی پایان (بی سر و ته!) را بخوانید داستان را پی بگیرید. چقدر امروز پای کامپیوتر چیز خواندم. رمان آهستگی میلان کوندرا مهمترینش...
-
پراکنده
یکشنبه 17 خردادماه سال 1383 10:03
دلم نمی خواهد از این صفحه دل بکنم. یک چیز کافی نیست. باید بیشتر نوشت. هرچقدر وقت باشد. صبحانه نخورده راحت تر می نویسم. از خوابم می نویسم. خواب ها را باید نوشت. ناخن ها بلند شده، مو ها بلند... اولین کاری که به ذهنم می رسد معمولا انجام می شود. کاری برای فرار، فرار از بیکاری. اه... این دیسکت هم که خراب است. کاش همه عکس...
-
مرثیه ای برای دوم خرداد
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1383 03:11
مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر / ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم چقدر سخت است سرنوشت یک دوره تاریخی از ملتی را در چند پاراگراف کوتاه بخواهی بخوانی. و چه سخت تر که بخواهی با بغضی در گلو به روزهای امیدواری و امیدواران بیاندیشی و کوتاه بنویسی. براستی همه چیز تمام شد؟ انگار قرن ها می گذرد از شبی که اسامی کاندیداهای...
-
به سویی، نیست
یکشنبه 10 خردادماه سال 1383 16:06
تقدیم به همه آنها که نیستند و نمی خواستند که دیگر باشند زلزله آمد، خواب بودیم شب بود، بیتاب بودیم زلزله آمد، زمین لرزید جهان ترسید، دست لرزید زلزله آمد، نفهمیدیم جهان لرزید، نترسیدیم شب بود، خواب بودیم سرد بود، بیمار بودیم زلزله آمد، عشق را لرزاند عشق آمد، روی ز من گرداند زلزله بود، هر دمی گویی سال مرگ بود، پی ز هر...
-
dizplay problem
شنبه 9 خردادماه سال 1383 14:40
مقدمه : بلاگ اسکای در ادامه سیاست کاربرگریزانه خود ﴿فرای دادن کابرها!﴾ دست به اقدام عجیب دیگری زده است. تغییر در کد قالب های وبلاگ ها، پس از افزودن قسمت تبلیغات به طور اجباری به صفحات وبلاگ ها مساله ای است که نشان از عدم احترام مدیران این سیستم نسبت به کاربران خود دارد. همانطور که می دانیم کدهای تبلیغاتی یکی از مواردی...
-
حضور خیال
پنجشنبه 7 خردادماه سال 1383 23:01
من حضور دارم تو هم... حضور داری من لبخند می زنم تو، نگاه می کنی من آهسته تو را صدا می زنم تو آهسته جواب نمی دهی من به تو خیره تو به کجا ؟ من به فکر تو تو به چه چیز فکر می کنی ؟ من حضور ندارم تو هم حضور نداری من به تو تو به او... ما به خود بیخودیم ... یک روز دیگر آدمی دیگر، آدمی دیگر... یک مرد در خیابان یک پنجره به...
-
خوشبختی هیچ چیز نیست
سهشنبه 5 خردادماه سال 1383 21:40
خوشبختی هیچ چیز نیست خوشبختی لحظه کوتاه آوازی است لحظه تکرار موسیقی غمناک لحظه دردناک دلتنگی و بغضی گرفته در گلو خوشبختی حتی عشق هم نیست خوشبختی تنها یک دست است که به روی دست من گذارده شد یا قطره سردی که بر روی صورتم بازی کنان پایین می آمد خوشبختی لبی بود که به روی لبت تر شد خوشبختی تجربه تکرار دو بدختی است و بدبختی...
-
do you live in air
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1383 03:32
نوشته آرش را خواندم " I live in air " حس کردم من هم از سر همینجوری باید چیزی بنویسم. امروز همه اش تایپ کرده ام. برای دل دیگری. کار دیگری. گاهی وقت فقط اینجوری است که می توانم کمی احساس مفید بودن بکنم. زمان مفید بودن به حال دیگران. حالا هم خسته ام. اتاق پر شده است از جعبه های نیمه جان که در حسرت وصال با این تک دانه...
-
حرف های خودمانی
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1383 02:26
پشتم درد گرفته است. دستم هم درد می کند. درد انگشتان هم مربوط به الان نیست. از صبحی که با درگیری و جنگ و جدال با آدم های احمق آغاز شود نمی شود چنین شبی را انتظار نداشت. تمام مشکلاتم را زدم زیر بغلم آوردم خانه. تمام مشکلات من به زبان عامیانه و فرهنگ رایج خیلی کوتاه است : هنگ می کنه لامصب ! بله، یک کامپیوتر HP ده کیلویی...
-
سخن امروز
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1383 21:47
Dear Valued User Access to this site has been blocked because of rules and regulations of Islamic Republic of Iran واژه شناسی : Dear : عزیر، گرامی، محترم. به شخصی گفته می شود که معمولا تنها صفاتی که برایش قائل نیستیم همین سه است. User : کاربر، استفاده کننده اینترنت، بلاگر، چت باز حرفه ای و ... ، احتمالا یک انسان، آدم....
-
فیلتر فکر
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1383 03:19
مسخره است: به اینترنت وصل می شوم. سریع، بدون اشغالی. صفحهات مختلف را می آورد. می خواهم به وبلاگم سری بزنم. نمی شود. بلاگ اسکای را نمی آورد. اول فکر می کنم ایراد از خود بلاگ اسکای است. بعد می فهمم ایراد از خود بلاگ اسکای نیست. ایراد از شرکتی است که سریع و بدون اشغالی خطوط به اینترنت مرا وصل می کند. به جز بلاگ اسکای چند...
-
من از زمانی که قلب خود را گم کرده است می ترسم
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1383 23:36
پیش از تحریر : من می دانم حال و حس اکثرمان ﴿من جمله خودم﴾ با خواندن چیزهای بلند حداقل در این فضای نصفه نیمه مجازی جور نیست ﴿به خصوص اگر شعر باشد!﴾. اما این شعر فروغ - که به سبب نوشتن چند خطی درباره اش این روزها شعرها و گفته هایش را بالا و پایین می روم - یک جور سادگی و راحتی صادقانه ای داشت که فکر کردم چقدر احساس آن...
-
یاد آر زشمع مرده، یاد آر
جمعه 11 اردیبهشتماه سال 1383 21:45
کاوه گلستان در راه ثبت حقیقت کشته شد. ۱۳۳۹ - ۱۳۸۲ عراق جنگ درگرفته است. تحویل سال با خبر حمله متفقین به همسایه غربی مان آغاز می شود. جنگ است و جدال. با واژه اش و لحظه لحظه اش خوب آشناییم. سال ها کنار غذا با آب فرو داده ایم اش. چراغ خاموش، صدا کوتاه... آتش. همین همسایه غربی مان بود. همین صدام بود. همین ما بودیم و همین...