باید حتما چیزی بنویسم ؟ سال نو نوشته نو می خواهد، نه ؟ پس معافم کنید. نوشته نویی ندارم. حدیث بی وفایی هاست و تکرار تکرار. سالیان تکراری حرف های تکراری هم می خواهد، خیلی عجیب نیست. اما شما می خندید، حتما. این ها را برای سال دیگر می نویسم که زیاد دل خوش ندارد که سال استثنایی خواهد بود و به هزار وعده به استقبالش فرا می خواندتان. می خواهم که بداند زمان چه عنصر پلیدی است و ظرفی که زمان را نگاه می دارد چه ناپاک. می نویسم تا به یاد بیاورد همین سالی که چهره بر سینه خاک و یاد نکشیده هنوز، چه روزها و شب هایی را مهمانمان کرد، همه سیاه. به هرچه اش فکر می کنی رنگ مرگ چشم را می زند. سال مرگ های تکراری بود این سال، سال دردهای بی درمان. با تو ام ! می فهمی از دست دادن چیست ؟ از دست دادن چه رنگی دارد ؟ نع. نمی دانی. چون می خواهی تازه بدست بیاوری. همه عزت و اعتبار. با بهترین فصل ها شروع می کنی. با شادترین لحظه ها مهمانت می شوند و مهمانشان می شوی. اما بدان خزانی هم هست. مرگی هم خواهد رسید. به این روزها دل خوش مدار، که دل خوش نداشته ام. دیریست. نمی دانم آمادنت کی است، کی جان آن پیش از خود می گیری و خلاص، نو و تازه، فریبی دیگر می آغازی. با لباس های سفید، چون نو عروسانی که به هجله نرفته اند، هنوز. اما من که پیری این سال را دیده ام، پیری تو را هم می بینم، اکنون. پیر و خرفت. به هیچ چیز رحم نخواهی کرد. به هیچ چیز. مگر کودک چهار بهار دیده و ندیده چه کرده بود سال را با مرگ پدرش باید نو می کرد. همان که چهره مادر دیده، ندیده چهل روز نگذشته او را هم در همان چهار سالگی به کنج رویاهایش فرستاد. آغوش مادر می دانی چیست تو ؟ هی! با تو ام، پیر خرفتی که آخرین نفس ها را می کشی! با من بی سلاح قصد جنگ کرده ای ؟ آن یکی را چه می گویی که شبی سرد بود. باران می بارید. آماده می شدم که به تو بیاندیشم که چه کرده ام در این سال و چه باید بکنم. تلفن زنگ زد. به سادگی انگار خبر تولد دردانه ای را مژدگانی بخواهد، خبر مرگ دردانه ای را داد. دستانم را سرد کرد، مغزم را آتش زد... حیف که عمرت کوتاه است، مدت ماموریتت یک سال بیشتر نیست. وگرنه نشانت می دادم که بعد از تو چه می شود، چه می کنند آن ها که شماره ات، شماره این سال بر سنگ های سرد عزیزانشان هک خواهد شد. خبر آن هزاران هزار مردم را تو خود شنیده ای حتما، دیگر نمی گویم.
لحظه ها جان گرفته اند رو برویم. چه عکس های زنده ای. از صبح می خوانم و اشک می آید. می بینم و درد تازه می شود. گوش می کنم و حرفی نمی زنم. دستان مادرم چه زبر شده است. حقیقت دارد، سال دارد نو می شود. بیرون چه برفی می آید. کلاغ ها داد می کشند، برف برف. درختانی که بی خود جشن گرفته بودند ساکت شده اند. کاش لباس هایشان را در نمی آوردند. بیرون سرد است. تازه سلمانی رفته ام. که بود می گفت آرایشگاه. من که هنوز همان سلمانی را هم برایشان زیاد می دانم. جایی که وقتی ازش بیرون می آیی حاضر نیستی دیگر در آینه هم خودت را نگاه کنی چه آرایشگاهی است ؟ باید شش ماه صبر کنم تا دیگر حالم از ریخت خودم بهم نخورد! دیروز به کتابخانه رفته بودم ببینم چیزی برای تعطیلات می توانم پیدا کنم. همه را یا گرفته بودند یا اجازه نداشت بدهد. می گوید این کتاب ممنوعه است. می گویم آخر من این را نخوانده ام. می گوید من هم نخوانده ام. می گویم به درک! آن جا به درد همان تمام کردن کتاب های نیمه تمامی می خورد که از مهلت دادنشان گذشته است. می نشینم تمامش می کنم، جریمه اش را می دهم و خداحافظ... نمی گویم چه خوانده ام و چه نخوانده ام که با تعجب آمیخته به تمسخر نگویید : اه... تو هنوز این رو نخوندی ؟
می گوید " زندگی حرفه دوم من است." آخه از صبح تا شب خواب هستم و فقط شب هاست که فرصت زندگی کردن دارم... سال نوتان مبارک !
چه همنوایم با تو ...
و از دست دادن را هم خوب میفهمم رفیق!
سمت ما نمیآیی؟
سلام
سال ۸۳ مبارک
نوشته ات بردم در فکر
و اینجا هست که ۳ نقطه فقط کارا هست
پس
...
دوست دارم داداش حیدر
همیشه با زمان مشکل داشته ام .... نمی فهممش !!!
نمی دونم چرا باید وقتی هنوز سال نو نشده بگیم سال نو مبارک .... اون موقعه هم که نو شده باز هم می گیم مبارک ... این جوری که لحظه ها بیات می شن ... یا زود بهشون می رسیم یا این که دیر می شه ......
سلام هنوز هیچی از وبلاگتونو نخوندم اما میخونم . راستش اومدم که ادای وظیفه کنم و تشکر کنم به خاطر ایمیل محبت آمیزتون . مرسی که اینهمه مورد لطف قرارم دادین. اگه وقت کردین یه سری به اونورا بزنین .راستی سال نو مبارک
سلام. سال خوبی داشته باشید. سالی پر از نور دل خودتان و صفای وجودتان.
سلام
آقا از امسال می خوام یک تریپ دیگه باهت داشته باشم
فعلا یک چشمه داشته باش
داداشی ... !!!
سال نو آمده و ما مشتاق دیدار ...
سلام امیدوارم سال خوبی داشته باشی ...
بوی عیدی
بوی توپ
بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی
وسط سفره ی نو
بوی یاس جا نماز سفره ی مادر بزرگ
با اینا زمستون و سر می کنم
با اینا خستگی مو در می کنم
شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب
با اینا زمستون و سر می کنم
با اینا خستگی مو در می کنم
تاریکخانه ی عزیزم
بهار مبارک
علی
در ضمن اسم من هزار حرف نگفته است نه حرف های نگفته وقت داشتی درستش کن
خوشم اومد.خیلی.
سلام دوست نادیده .
دوستان آقا مرتضی دوستان ما نیز هستند .
ایام سال نو خوش باد
فعلا
حرفه دوم ........
سلام دوست عزیز من. از لطقت نمی دونم چطور تشکر کنم. اهوازم. کافی نت. اولین باره می تونم لینکهی بالای صفحه رو بخونم. اولین فرصت باید ببینیم همدیگرو.
زندگی حرفه دوم من است . از چند پست عقب مانده بودم و خوشبختانه خواندمشان . سال خوبی رو براتون آرزو میکنم .
متاسفم من خبر مرگ مهدی فتحی رو اینجا خوندم.
بازی قشنگش تو آدم برفی چقدر تنفر برانگیز و باورکردنی بود.
صورت درب و داغون و پر از چروکش الان جلوی چشممه.
این طور که از وابستگیت به کامپیوتر فهمیده بودم فکر نمی کردم تو ایام عید پیشش نباشی ...خدا را شکر که رفتی سفر فکرکردم مشکلی پیش اومده
چه سکوت سنگینی ...
تاریک خونه ی عزیز :
این حرکت وبلاگشهر است بر ضد اخراج افغان ها از ایران .
آنچه غم انگیز است سکوت روشنفکران ،فرهیختگان، ترقی خواهان، سازمان ها وکانون های مدافع حقوق بشر در برابر پایمال کردن حقوق انسانی خانواده های افغانی در ایران است . پس فریاد زنید این بی عدالتی را .
با قرار دادن لوگو یا گزارشی ازآن به ما بپیوندید .
در ضمن من هزار حرف نگفته ام نه حرف های نا گفته
علی ن
..درود .. تصور نمی کنم که نیازی به توضیح باشد . شما فارغین از هر چه نفرین و آفرین٫و چه فراوان لذت بردم . روزگار بر وفق مراد.
سلام اگه میخواهید از قضیه من و شورته وزیر با خبر شین وبلاگه منو بخونین ضرر نداره