تاریک خانه
تاریک خانه

تاریک خانه

هوای تازه



عاشق شدن را با تو فهمیدم و دلتنگ شدن را پس از آن به سرعت آموختم. همه تن چشم شدن خیره به دنبال نگاهت معنی تازه ای یافت و من من شدم چونان که آرزو داشتم، چونان که به انتظار نشسته بودم صبورانه، از خود بی خود شدم در حضور یا عدم حضورت. عشقی اسیری، عشقی به غایت وصف ناشدنی، جوششی بی کلام در میان سلول های تنم که گرم می شدند از تن تو از بویت و از آن باران زیبا بود که همه چیز جنبشی دوباره گرفت. آن باران را می گویم یادت که هست؟

بهار پنج سال پیش آغازیدیم و بهار پنج سال بعدش ادامه می دهیم. آن دلیلی که نگهمان داشت، نگهمان می دارد و نگهمان خواهد داشت و آن دلیل دیگر تنها عشق نیست، هرچند که عشق خود همه چیز است! عاشق شدن زیباست ولی عاشق ماندن و تکراری نشدن برتر از آن. زیر باران عشقت راه می روم و بوی خاک برخاسته از نم نم قطرات مهرت مستم می کند. راستی می دانستی چقدر هوای بارانی را دوست دارم باران من؟

هنوز حس زیبای آن روز، حس غریب علاقه مند شدن، حس خیس و بارانی دلتنگ شدن ذهنم را پر می کند وقتی یاد تنها موسیقی خاطره انگیز، شرشر باران یک ریز و هوای ابری آن عصر دل انگیز می افتم. چه بی ریا بودیم و چه بی ریا عاشق شدیم. گفتی اگر ماشین داری پس چرا دنبالم نمی آیی، یادت هست؟

آنقدر می خواهم بنویسم برایت، آنقدر دلتنگ نوشتن هستم که دریغ از کوتاه کردن این نوشته دارم. نوشته های برای تو بر آمده از عمق جانم هستند. می دانی نوشتن من هم مراسمی دارد برای خود. گوشم باید با موزیک دلخواهم نوازش شود، جانم با زخمه های آن جان یابد و آنگاه است که دستانم مانند پیانیست ها کلیدها را با نت فضای ذهنم تنظیم می کنند و کلام را برایت می نوازند. نمی دانم صدای نوشته ام را می توانی بشنوی؟ آنقدر بلند نیست کمی دقت کن! راستی سرانجام یافتم این موسیقی مسخ کننده مال کدام فیلم است، گفته بودم؟ شاید!

یکباره مرا می برد خاطراتت به روزها قبل و گاهی مرا پرتاب می کند به آینده، آنچه در انتظارش نشسته ایم. گویی سیال شده ام و می خرامم در کمند گیسویت. شانه کردن گندم زار موها هم تعبیر جالبی است، مگر نه؟

سرچشمه کلامم خشکیده انگار، باید صبح ها کمی زودتر بلند شوم. پیاده روی را ترجیح می دهی یا دوچرخه سواری؟ نم باران را یادت نرود بیاوری...
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست؟ / ساقی کجاست ؟ گو سبب انتظار چیست؟

نظرات 7 + ارسال نظر
عرفان یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:35 ب.ظ http://www.radioshabahang.mihanblog.com

سلام
وبلاگ زیبایی داری
مطالبت هم عالیه بهت تبریک میگم
دوست داشتی یه سرهم بیا پیش من

سیاه دل یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:19 ق.ظ http://syahdel.mihanblog.com

سلام دوست عزیز
واقعا وبلاگ زیبایی دارید
بهتون تبریک میگم
خوشحال میشم لینکتون کنم
اگه مایلید بگید با چه اسمی؟
موفق باشین
http://syahdel.mihanblog.com

سامورایی پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:17 ب.ظ http://samourai.blogfa.com

سلام وبلاگتو دوست دارم.
خصوصاً مطالبتو.

کم مینویسی. ولی خوب مینویسی.

موفق باشی

فاطمه شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:10 ق.ظ http://www.aryayi-916.blogfa.com

سلام
لطفا وقتی پیامم را خوندی حتما یه سر به وبلاگم بزن . یه بخشی از مطلبت را با نام خودت کپی کردم
که اولا دوست دارم بدونم از نظرت اشکال نداشته باشه( در مورد فریدون سه پسر داشت)
ثانیا می خوام بیشتر باهات آشنا بشم
اگه دوست داشتی آی دیت را برام بذار
بی صبرانه منتظرتم

[(- . -)] پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:12 ب.ظ http://kelass.blogfa.com/

کاش راحت تر از اینها می نوشتید. قلم تون سنگینه. استفاده از خیلی عناصر خیال رو بلده اما چطوری و کجاش رو نه. یا عامیانه باید نوشت یا ادبی. شما هر دو رو با هم می نویسید. نوشته یکدست نیست. خواننده رو دنبال خودش نمی کشونه. لذت خوانندگی نمیرسونه در صورتی که اگر ترتیب ابراز کلمات جا به جا بشه یا شکل گفتنش، چیزی بالاتر از بی نظیر خواهد بود.
بیشتر بنویسید. همونقدر هم بخونید. همیشه عمیق ترین و طولانی ترین تاثیرات رو پیچیده ترین نوشته ها یا ادبی ترینشون نمیذارن. میشه ساده نوشت ولی جاودان موند. مثل سهراب. فقط باید بدونی کدوم کلمه رو کجای جمله ت به دنیا بیاری. همین!
موفق باشید استاد...

همه اینها رو صرفا به حساب نظر یه خواننده کاملا غیرحرفه ای بگذارید.

مهراوه جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 04:25 ب.ظ http://mehrave.blogfa.com

خیلی مشتاقم بدونم عاقبت این تب و تاب و این شور عشق چی شد؟

کیمیا جمعه 8 مهر‌ماه سال 1401 ساعت 11:25 ب.ظ

کجایید الان؟ پنج سال بعد هم گذشته و بیشتر...
بیا دوباره از خودت و ماری بنویس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد