تاریک خانه
تاریک خانه

تاریک خانه

با عشق، بدون شکر

افکارم امنیت ندارند. به روی صفحه نیامده چون حباب می ترکد. کمی ترسیده اند باید به صندلی تکیه دهم. دلم هوای بنان کرده است. مدتی است از همه چیز دور افتاده ام. جوابم را می دهد :  برو ای از مهر و وفا عاری، برو ای عاری ز وفا داری ... با هم مشاعره می کنیم جوابش را می دهم : دریغ و درد از عمرم که در وفایت شد طی، ستم به یاران تا چند ؟ جفا به عاشق تا کی ؟ حوصله ندارد تمام می کند. در اتاق باز می شود، باز فرار می کنند و باید به صفحه خیره بمانم. محیط جدید شده است. برای این تجدید حیات دو هفته زندگی را تعطیل کرده بودم. آخر سال است ولی به آخر عمر بیشتر شبیه بود. اگر آن چند روز گوشه هال بساط کامپیوتر رو مثل این کارتون خواب های مدرن پهن نکرده بودم که آدرس اینجا رو هم گم می کردم ! اما سر و سامانی گرفته حالا روی میز می نشینم روی تخت می خوابم حتی کتاب هم می خوانم اما هنوز مشکلم با گرد و خاک لاینحل باقی مانده است. حساب کنید برای کسی که گاهی تا وضع محیط زندگی اش به مرز دیوانگی نرسد حاضر نیست ترک سنگر کامپیوتر کند و دستی به سرو گوشش بکشاند حالا هر روز صبح دیدن لایه گرد و غبار بر روی میز بغل تختش بعد از آن همه بی خوابی ها در راه به سامان رساندن اینجا چه قدر... اصلا ولش کن مگر چیزی هست در این هستی بی تغییر به دور از کثیفی. کاش روحمان هم به همین سادگی با یک دستمال تر گرد گیری می شد... بنان از تصنیف گذر کرده به آواز رسیده است. من از شر به ور می غلتم ! الغرض محبوبه هنوز به سامان نشده است و باید هنوز چند روزی دیگر به امورات آن هم برسیم که هم زمان با هجرت اتاقی دچار تغییر و تحول شد و بعد از ایامی پول از جیبمان سرید و دستی به سرو گوش او هم کشانیدیم. حالا نه ام تی بر روی کامپیوتر هست جهت ثبت روز نوشته های خصوصی ترمان و نه حالی که به راهش اندازد. در این دو هفته هم آنقدر اتفاق افتاده که حیفمان می آید در سیستم مورد علاقه مان ننگارینمش. تا چه شود ... درخت باغچه چه زود می خواهد سبز شود، احترام این چند روز باقی مانده را هم نگذاشته و تا نرمه بادی به تنش خورده تند و تند لباس های تیره از تن به در می کند. بابا هنوز زمستان نرفته که اینقدر شادی پنهان نمی کنید، هنوز خاک مزارش تشنه است ... کسی به این حرف ها گوش نمی دهد فرصت غنیمت است یاران در این چمن ؟  در این عمر ، حتما. تو اگر توانستی عکسشان کن و به گوشه ذهن آویزان. فیلم بلندی است چه سالن ترک کنی چه تا انتها با اشتیاق ببینی اش. این اپیزودش شاید بهتر از بقیه باشد اما ما بازیگران قابلی نمی شویم.

من چیز زیادی از شما نمی خواهم. فقط اگر روزی دیگه نبودم این کتاب ها رو دور نریزید هر کدومشون رو با  عشق خریدم... می گوید و می رود.

نظرات 6 + ارسال نظر
مرتضی دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:00 ب.ظ http://morteza.ws

خالی خالی خالی شو تا پر ببینی وجودت را

آیه‌های زمینی دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:07 ب.ظ http://aiehaiezamini.blogsky.com


دلتنگت شده‌بودم ...
خواندم و بیش‌تر شد

کیوان سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:20 ق.ظ http://shoma.blogsky.com

خواستم تبریکی گفته باشم برای وبلاگ پر محتوایت. موفق باشی.

زهرا سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 06:36 ب.ظ http://zahra-hb.com

من که به هیچ وجه اون کتابا رو دور نمی ریزم..

آذر کیانی چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 06:51 ب.ظ http://teryablog.persianblog.com

سلام. با نو شته هایت به زندگی رنگ و لعاب دیگری میدهی . این منشور از زاویه دید هر آدمی یک جور خودشو نشون میده. ممنون.

آذر کیانی چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 06:51 ب.ظ http://teryablog.persianblog.com

سلام. با نو شته هایت به زندگی رنگ و لعاب دیگری میدهی . این منشور از زاویه دید هر آدمی یک جور خودشو نشون میده. ممنون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد