تاریک خانه
تاریک خانه

تاریک خانه

فریدون سه پسر داشت، داستان برادر کشی

قسمت ششم از فصل یکش الان تمام شد. فصل یک، فصل من، از کتاب " فریدون سه پسر داشت " . خیلی وقت بود مزه کتاب خوانی های شبانه را نچشیده بودم. لذت زیادی دارد کتابی به این زیبایی را مثل خواندن یک وبلاگ پای کامپیوتر شروعش کنی و خیره به صفحه مانیتور تمام. و این لذتی بود که به لطف وبلاگ و سخاوتمندی مرد توانایی چون عباس معروفی سر شب تا به حال مرا سرشار کرده است. بعد از هر یک ربع، بیست دقیقه ای که در یکی از بخش های جدا شده از فصلی غرق شده ام و تمامش کرده ام با اشتیاق لحظه ای کوتاه متصل می شوم و صفحه دیگری برای بخش جدا شده از فصلی دیگر را می گشایم و به سرعت قطع می شوم و باز غرق در نوشته، غرق در تایخ، در داستان، شروع به خواندن می کنم. چقدر حس خوبی است، این حس نزدیکی و ارتباط با نویسنده، آن قدر نزدیکی که گویا او آن ور صفحه، آن طرف مانیتور نشسته و با حوصله دارد داستانش را برایت تعریف می کند و تو در چشمانش زل زده ای و کلامش را در ذهنت به تصویر تبدیل می کنی.
آنقدر که وقتی می گوید « پدر در سالن قدم می زند »‌ صدای پایش را هم می توانم بشنوم...
اینجا حتی می شود بعد از خواندن هر بخشی برای خالقش نظر هم بنویسی تا بداند چگونه نقش بسته است خطوط در ذهن خواننده اش.
البته از اینکه حاصل فکر و بخشی از زندگی و تکه ای از وجود نویسنده ای نمی تواند در داخل چاپ شود تا همه امکان خواندنش را بیابند و او مجبور می شود بدون هیچ نفع مالی فقط به عشق خوانده شدن این تکه جدا شده از او، همه را اینگونه منتشر کند نمی توان خوشحال بود، اما فکر وسعت بی مرز انتشار آن در اینترنت و لذت خواندن آن همچون نوشته های یک وبلاگ ، بدون هیچ ممیزی و سانسور، شوقی دو چندان در درون می آفریند. به راستی که اکنون هنگامه کمرنگ شدن مرزها و نزدیکی ملت هاست و این آزادی است که حکمفرماست. پای این جعبه جادو می توان به سبکبالی یک پرنده از کشور و تاریخ و مردم گذشت و بی واسطه به خانه دیگری در آمد و مهمان صاحبان کلمات شد. همانطور که امشب را تا صبح من میهمان عباس معروفیم، میهمان تاریخ یک ملت.

" فریدون سه پسر داشت " اما روایتی است از برادر کشی. چهار برادری که از دروازه انقلاب می گذرند و هر یک به خاکی جدا دور از هم می رسند. مجید، سعید، اسد و ایرج. که ایرج اولین قربانی است و زودتر خاک وطن را برای همیشه در آغوش می گیرد. مجید، شاید هم اسد آخرین قربانی باشند زمانی که مجید ضامن نارنجک را در بغل اسد بکشد و انتقام بستاند.
روایت پسران فریدون بعد از قدرت گرفتن و تاختن و تاراندن، ایرج، سلم و تور در ایران و رم و توران. که با روایت معروفی از دل تاریخ و افسانه بیرون می آید و در بستر معاصر جان می گیرد. روایت همه آن امیدواران و فداکارن که در ابتدا هدف مشترک داشتند همراه با شوری شاه کش. شور شان ثمر داد، شاه به زیر آمد اما شاهی دیگر بر منبر رفت و ایران را " که بهترین بخش بود " تصاحب کرد و سهمی به اندازه جرعه ای هوا هم برای آن دیگر شورشیان پر شور دریغ کرد.
عجب نیست که مجید، مجید امانی فرزند حاج فریدون امانی صاحب کارخانه لاستیک سازی " بی. اف. گودریچ " سابق و ایران تایر اکنون، بعد از ۱۳ سال فریاد زدن و به جایی نرسیدن در اپوزیسیون خارج نشین کارش به آسایشگاه روانی رسد. مگر دو دوست مبارز دیگرش چه سرنوشتی یافتند ؟ امیر کمونیست و عبدالناصر ناصری. پس اگر قرار باشد همه را از پشت عینک فرو رفته در دو کیسه زیر چشمان مجید ببینیم، نباید انتظار خاکستری بودن نگاهش را داشته باشیم، سیاهی ها در ته ذهن، آزارش می دهند. هرچند نگاهش در بسیاری از جاها واقع بینانه است، گیرم با نفرت و کینه.
نام داستان در ابتدا شاید نامانوس و غریب باشد اما روایتی است واقعی و نه چندان عجیب از دگر دیسی و پراکندگی که ملت انقلاب زده را دچار آمد، همچون تیری که مغزی را بترکاند و هر تکه اش را جایی بپاشد. حاج فریدون هر چقدر هم قدم می زد ، می خواستید به چه نتیجه ای برسد ؟ او که نماینده شاه دوست های دو آتشه بود در خانواده چند صدایی اش، پس چرا از هیئت موتلفه سر در می آورد ؟ یا سعید که هفت ازدواج سازمانی می کند و آخر هم چون جسد گرگ زده پاره پاره می شود در بغداد. اصلا مگر اینها روزی برادر نبودند ؟
مجید، مجید امانی سرانجام آن نارنجک را حرام اسد خواهد کرد یا در گوشه همان اتاق تک نفره اش از بیکاری خواهد پوسید ؟ نمی دانم، این را در فصل های بعدی خواهم خواند، اما هر چه هست جعبه اسرار او روزی به تمامی خواهد گشود و عکس ها یک به یک به گلدانی تکیه داده خواهند شد... .

نظرات 12 + ارسال نظر
بهار سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 08:43 ق.ظ http://baharkhanom.blogsky.com

سلام .خوشحالم برخلاف استنباطی که از مفهوم خاموشی فکر پیدا کرده بودم .باز هم می نویسی.
من همیشه مخالف کتاب الکترونیکی بودم ...از سالها پیش که می گفتند روزی اینها جای کتاب های کاغذی را می گیرند . فکر نمی کردم لذت خوندن کتابهای الکترونیکی به پای کتابهای سنتی برسه ولی این جور که تعریف کردی حتما می خونم .

عمو رضا سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:03 ق.ظ http://amooreza.blogsky.com

سلام.
خوبی؟!
لینک بسیار خوبی بود.
در رابطه با شیرین عبادی هم باید بگویم که همانطور که گفتی نباید دنبال عقاید خود در حرف‌های او باشیم اما او باید در جهت عقاید بیشتر مردم باشد

آیه‌های زمینی سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 02:03 ب.ظ http://aiehaiezamini.blogsky.com

جالبه که سمفونی مردگان هم حول برادرکشی می‌چرخید. البته من هنوز وقت نکردم «فریدون ...» را بخوانم. یادآوری خوبی بود. ممنون!

شاهان و سارا سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 05:29 ب.ظ http://shareshahan.persianblog.com

سلام. باید موند و دید حتما جالب میشه.

خسروپرویز سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 06:45 ب.ظ http://khosrowparviz.blogsky.com

درود بر شما!

خواندن٬ جوهر انسان است...

خواندنی را بخوانید و بیاندیشید... بدرود!

شار سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 06:51 ب.ظ http://weblog.shaar.com

آقا! حسودیم شد! عجب حوصله ای! عجب سلیقه ای!
موفق باشید

سعید دیگر چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 03:34 ق.ظ http://saeededigar.blogspot.com

سلام وبلاگ جالبی است-موید باشی

حباب کوچک چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:55 ق.ظ http://leilymadani.blogsky.com

هنوز فصل من رو تموم نکردم. قسمت دوم از من تموم شده و بقیه اش مونده.
مثل سمفونی مردگان و سال بلوا تلخ تلخ تلخ.
چقدر این آدم تلخ می نویسه. چقدر..

مهدی چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:27 ب.ظ http://maah.blogsky.com

سلام.
من کارم پیش مووبل گیر کرده اونجوری که میگن میشه از مووبل کامنت گرفت .دوستان گفتن با مووبل اشنایی داری اگه میتونی مارو روهنمایی کن ممنون میشم.
بای

پروانه دوشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:37 ق.ظ

سلام موفق باشید من خواندم بسیار زیبا بود

NGM دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:46 ب.ظ

هو العزیز...
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
...
سلام و درود بر شما ایرانی پر شور!
از نوشیدن این جرعه ی خوشگوار بسیار لذت بردم:
"شور شان ثمر داد، شاه به زیر آمد اما شاهی دیگر بر منبر رفت و ایران را " که بهترین بخش بود " تصاحب کرد و سهمی به اندازه جرعه ای هوا هم برای آن دیگر شورشیان پر شور دریغ کرد."
در پناه حق.

gandom یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:58 ب.ظ

من دیشب رمان رو تموم کردم از تمثیل های خوبی استفاده کرده بود ولی به نظر من باید دید منصفانه تری نسبت به موضوع نشون می داد من برای اولین بار بود که مطلبی دراین باره می خوندم و تو اینکه تمامی اشخاص و وقایع واقعی باشند شک دارم در ضمن یک سوال چه کسی مورد خطاب بخش «او» بود؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد