تاریک خانه
تاریک خانه

تاریک خانه

خواب تکراری

تکرار همه چیز را دیده بودم و انتظار هر پخش مجددی غیر قابل پیش بینی نیست ولی این جوریش خیلی جالبه ، خواب تکراری. من دیشب، البته دیشب که چه عرض کنم امروز صبح نزدیک به ظهر ! یک خوابی را که خیلی وقت پیش دیده بودم مجدد دیدم !! .وقتی تا ساعت دوازده می خوابی و برای بیکاری مجبوری چند سری خواب ببینی خوب توشون تکراری هم در می آد دیگه : ) تریلر جاده ای که از یک تعقیب و گریز پلیسی بین من و یک ماشین سرگردون پلیس بوجود می آید.
 
با سرعت زیاد ماشین را می رونم از بقل همه ماشین ها مثل حرکت سواره از کنار یک پیاده می گذرم، به چراغهای قرمز گردون نزدیک تر شدم و باز هم جاش گذاشتم. دارم وارد جاده لواسان از سمت می نی سیتی می شوم، وای چه لذتی داره پات را رو گاز بگذاری و اون اتوبان طولانی و پهن را با سرعت رد بشی، چراغ گردون هم مثل اینکه می خواهد ببینه ماشینش چقدر سرعت می رود. اتوبان تمام شد جاده کوهستانی و باریک می شه پلیس نزدیک تر می شود، انگار منتظر بود من بیام از بقلش رد بشوم و بیفته دنبالم. نمی دانم چرا وارد جاده های پر پیچ خم که شدم ماشینم دیگه نیست الان روی یک موتور نشستم، ولی پلیس دست بردار نیست، مثل اینکه واقعا با من کار داره. جاده ها پر شیب می شوند فاصله ام را زیاد می کنم حداقل یک پیچ عقب تر است. دلهره زیادی دارم از اینکه به من برسه و گواهینامه ام را بخواهد و بپرسه با این سرعت تو این جاده از چی دارم فرار می کنم، ولی من اگر می دونستم قرار مثل قاچاقچی ها دنبالم بیفته اصلا همون اول وارد این جاده خلوت و خطرناک نمی شدم، فوقش می خواست جریمه کنه یا گواهینامه بخواهد ولی الان فکر می کنه من یک خلاف کارم که دارم از دست قانون فرار می کنم.
داره یک چیزهایی یادم میاد، آره من تو این جاده یک بار دیگه هم وقتی پلیس دنبالم بود آمده بودم و جاش گذاشته بودم. دلم قرص شد پس حتما گوشه ای کناری چیزی هست که موقت توش پنهان بشم تا این ماشین لعنتی از بقلم بگذره و منم جاده را برعکس برگردم. نور چراغ قرمز و گردونش از پیچ بالایی اینجا را روشن کرده، باید پایین تر جایی باشه که از پشت دید نداشته باشه، آه دیدمش اونجا راحت می تونم مخفی بشم. سریع می رم جلوی یک فرورفتگی کنار جاده، جایی که به خاطر عریض کردن جاده خاک ها رویهم ریخته شدن و از پشت جایی که ماشین ها به سمت پیچ های پایین تر می آیند دید نداره. می خوابم روی زمین صداش داره نزدیکتر می شود، نور قرمز حالا دیگه خیلی نزدیک شده، ماشین از کنارم رد شد، من دیگه جلوی اون نیستم من پشتشم سه تا توش هستن من را روی زمین ندیدند، جاده را پیچیدند، آه نفس راحتی می کشم درست مثل دفعه قبل جاشون گذاشتم. بلند می شوم و به سمت پیچ های بالایی جاده راه می افتم، باید سریع تر از این جاده لعنتی خارج بشوم هر لحظه ممکن هست دوباره سر اون پیکان را کج کنند و دوباره دنبالم کنند. جاده کوهستانی تمام می شود، دوباره می افتم توی اتوبان.
وای... صداش داره دوباره می آد. این لعنتی چرا ولکن من نیست مگه من چکار کردم؟ اه پشت سرمه ، هوا تاریک شده، نور قرمز پر رنگ تر توی آسفالت خیابون پاچیده می شه. نمی دانم چه کار باید بکنم. داره برام چراغ می زنه راه دیگه ای نیست باید وایسم. نه چرا یک راهی هست چون دفعه پیش هم توی همین جا بود که بهم رسید ولی دوباره جا موند. خدایا دفعه پیش چکار کردم؟ داره هر لحظه نزدیکتر می شه آخه اینجا که دیگه سوراخ و سمبه ای نیست توی این اتوبان کجا می شه پناه برد، مثل یک بیابون بی آب و علف حتی یک درخت هم نیست که یک سایه روی یک موجود زنده بیاندازه چه برسه به مخفی گاه. دیگه فکرم کار نمی کنه باید وایسم، اگر مسلح باشند ممکن شلیک بکنه. ولی داره یادم میاد دفعه پیش به اینجا که رسیدم، موقعی که داشت نزدیک می شد یک دفعه غیب شدم و دیگه نتونست دنبالم بیاد.
یک راهنمای چپ و راست براش می زنم و سرعتم را کم می کنم. اون هم پشت سرم سرعتش را کم می کنه، کاملا متوقف می شویم. از ماشین پیاده می شن، سه نفر اسلحه به دست باتون هم دارند نزدیکم که شدند یک شکلک گنده براشون در میارم و از خواب می پرم.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد