تاریک خانه
تاریک خانه

تاریک خانه

طفل انتظار پیر شده است

هر چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل      نقش خیالی می کشم فال دوامی می زنم
دانم سر آرد غصه را رنگین برآرد قصه را        این آه خون افشان که من هر صبح و شامی میزنم
 
این رنجنامه را تلخ کامانه و در کمال نومیدی و ناخشنودی، هنگامی و در هنگامه یی می نویسم که یاران شناخته و ناشناخته ام "چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد، که گفتی دیگر زمین همیشه شبی بی ستاره ماند".
 
امروز بهترین روزنامه آنست که بسته باشد، بهترین زبان آنست که بریده باشد، بهترین قلم آنست که شکسته باشد، و بهترین متفکر آنست که اصلا نباشد. دانشجو و نماینده ، سیاست پیشه و نویسنده همه تاوان استقلال خود را می پردازند و هر کس سر بر آن آستان ندارد آستین را به خون جگر بشوید که نظام ولایت جز مرید مطیع نمی پسندد. امروز جانی تاوان انتقادی است. والله که مرا و هیچ کس را طاقت و رغبت این اسلام استبدادی نیست. "کافرم من گر از این شیوه تو ایمان داری".

نمیدانم آنچه می نویسم فریادی است بر سر چاه یا از ته چاه. هر چه هست حدیث چاه و فریاد است یا کوه و فرهاد. نعره نومیدانه ای است در سنگستان ناکامی ها که تنها پژواکی از آن نصیب ما می شود. آیا این همه تلخی و ترشی و شوری را پایان شیرینی هست؟

آقای خاتمی! دیر شده است، طفل انتظار پیر شده است، دل صبر ازاین شیوه سیر شده است. اگر ایران است، اگر ایمان است، اگر کرامت انسان است، اگر خرد و برهان است، اگر عشق و عرفان است همه دستخوش تاراج و طوفان است. " کجاست شیر دلی کز بلا نپرهیزد ؟"

ادامه...

توضیح : حیفم آمد تکه هایی از آن نوشتار زیبا و دردآلود را که از زبان سروش جاری شده اینجا نگذارم. این ها بخشی از نامه عبدالکریم سروش است به محمد خاتمی به تاریخ هفدهم تیر.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد