تاریک خانه
تاریک خانه

تاریک خانه

حراج !

گاهی وقت ها برای هر کسی شکست ها و مشکلاتی در زندگی بوجود می آید که نمی داند آیا این ناکامی نتیجه اشتباهات خودش بوده یا شرایطی که از بیرون بهش تحمیل شده و خودش در بوجود آمدنش نقش زیادی نداشته است و آیا این توقف و ناکامی دستی نادیده برای جلوگیری از اشتباهات بیشتر و مشکلات سختتر. باید خدا را شکر کنیم که به این جا ختم شد یا خودمان را سرزنش برای سستی و مقابله نکردن با موانع و پا پس کشیدن.
حالا این شده موقعیت ما، از یک طرف می دانیم اگر بخواهیم ادامه ندیم ضرری که متحمل می شود تحملش سخت است و از طرفی به این فکر می کنیم که شاید نباید ادامه می دادیم و صلاح کار در این.
داستان شاید داستان مشترک همه شروع ها و پایان ها باشد با همان تلخی ها و شادی ها، زمین خوردن ها و بلند شدن ها. با همان بی رحمی های همیشگی. این داستان، داستان انسان است داستانی شاید تکراری. اما باز باورش مشکل است. این که ببینی باید تمام آن امید و شوق و شور را یک دفعه با یاس عوض کنی وحشتناک است. حس اینکه هرچه تلاش کنی محکومی به نتیجه نگرفتن آدم را از پا می اندازد. حس فرسایش.
امروز پایانی است بر فصلی که در آن روز خنک و زیبای بهاری با تمام نیرو شروع کردیم و در اندیشه هم نمی توانستیم باور داشته باشیم چنین سردی را کمتر از یک سال بعد از آن روز. همه چیز عالی شروع شد و پیش رفت، یک پیشنهاد تفکر بر انگیز از یک ورزش کار با سابقه و دورنمایی که در آن روز روشن بود و صاف. تاسیس یک باشگاه در نقطه ای مناسب در تهران، یک باشگاه بدنسازی. با درآمدی که روی کاغذ و طبق تبلیغات و تایید های آن به ظاهر دوست کافی و حتی وسوسه برانگیز. قول ها و تضمین ها و حرف ها و حرف ها نتیجه ای جز تن دادن به آن نداشت. و شروع شد خرید ها و افتادن در یک کوشش لذت بخش برای یک هدف مشخص و البته با این شروع چیز دیگری هم شروع شد ولی نامحسوس و پنهان که بعدها به مرور عریان تر شد و چهره زشت خود را نمایان کرد چیزهایی به زشتی دروغ ، دورویی و حتی دزدی. و علت این تاخیر در بروز، و باور کردن به اشتباه آمدن مسیر چهره ای بود بی اندازه متفاوت و متناقض از آن چه آن دوست بود و نشان می داد. جذابیتی که تا مدت زیادی نپایید ولی دیگر به وسط گود آمده بودیم. امید به اصلاح هنوز نمرده بود، اما ادامه کار و شناختن بیشتر و دیدن چیزهایی که نباید دلسرد کرد تا جایی که بعد از هشت یا نه ماه جدا شدیم و چند ماهی تا عید ماندیم. صاحب ملک دستور تخلیه را داد و ما آمدیم جایی دیگر و تا امروز هم دنبال جواز و این مسخره بازیها و امروز که پای عقد قرار داد می خواستیم بشینیم، پیشنهاد بی شرمانه ای باعث شد به کلی قیدش را بزنیم و امروز هم یک سری وسایل را آوردیم.
احساس گیر کردن در شهر رجاله ها و بی اصالت ها حس دردناکی است ولی واقعیت دارد.
فعلن چوبه حراج را زدیم روی همه وسایل، چیزهایی که فکر می کنم بیشتر ممکن عمومی باشه اینجا لینک توضیحاتش را می گذارم اگر کسی توضیح بیشتری خواست با ایمیل تماس بگیره. دستگاه دو یا تردمیل (treadmill) - دوچرخه ثابت - الیپتیکال (elliptical). این سه تا دستگاه اصطلاحا دستگاه cardio vascular گفته می شود که هر سه تا ساخت شرکت فنلاندی sports art است.
ببخشید شبیه این چس ناله های پیرزنهای زشت مردنی شد، می دانم که خیلی ها حوصله این چیزها را ندارند ولی اینها را نوشتم که اتفاق امروز برای خوانده شدن در فردا ثبت شده باشد.
اگر شد از داستانهای آن یک سال سرگردانی بیشتر می نویسم.    
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد