تاریک خانه
تاریک خانه

تاریک خانه

مرکز تحقیقات یا ایستگاه چهارم ؟!

دیروز اصلا حوصله نوشتن و وصل شدن را نداشتم. می خواستم درباره جایی که پنج شنبه ای رفتیم بنویسم که نشد ولی الان می نویسم. من یک پسر خاله دارم از تنها خاله ای که برای ما خیلی خیلی عزیز هست و ما بهش می گیم خاله جون. البته این که می گم پسر خاله فکر نکنید ایشان هم سن من هستند، نه یک بچه هم داره ولی ما یعنی خانواده ما از ایام قدیم یک رابطه صمیمی خاصی که مثل اون را با هیچ کس دیگری نداریم و نداشتیم با خانواده خاله داشتیم. پسرهای خاله برای ما الگو بودند و روی ما تاثیر گذار، تا جایی که اگر بابا یا مامان می خواستند چیزی را غیر مستقیم از زبان کس دیگه ای به ما حالی کنند همیشه سراغ یکی از آن ها می رفتند حالا با توجه به سن و سال و ارتباط اون مطلب با اون ها. خاله هم همینطور، او مظهر مقاومت و بزرگی هست برای همه. چون ما نه مادربزرگ پدری و نه مادری و نه پدربزرگ داریم خاله برای همه ما اون شخص بزرگ و دوست داشتنی هست که حاضریم هر کاری بکنیم تا یک شب پیش ما بیاد و فضای خونه را دوست داشتنی بکنه ، البته از آن طرف هم ما همیشه مورد توجه خاصش بودیم و هستیم، بچه های خاله هم به همان مقدار.
همه این مقدمه ها برای این بود که بگم این پسر خاله بزرگم که با خاله با هم زندگی می کنند مهندس الکترونیک هست و توی شرکتی که تجهیزات آزمایشگاهی و دانشگاهی و دستگاه های پیشرفته مثل میکروسکوپ الکترونی و x-ray و ... را می فروشند به عنوان نماینده چند شرکت اروپایی کار می کند و آموزش و نصب و رفع اشکال این سیستم ها را به عهده دارد به طوری که هفت روز هفته در مسافرت و رفت و آمد بین تهران و جاهای تحقیقاتی و دانشگاهی شهرهای دیگر ایران که این دستگاه ها را از این شرکت خریدند هست. بنا به همان توضیحات با توجه به لطفی که به من داره توی بعضی جاها که مشکل های عجیب و قریب نرم افزاری پیش می آد ترجیه می ده از من هم استفاده ای بکنه و من را می بره که خوشبختانه تا حالا هر جا که رفتیم تونستم مشکل را رفع کنم. این جای آخری که پنج شنبه قرار داشتیم و رفتیم یک دستگاه x-ray بود در دانشگاه آزاد که اتصال بین خود دستگاه با کامپیوتر کنترل کننده اش از طریق کابل و کارت شبکه دچار مشکل شده بود و نمی توانستند کار کنند. که البته مشکل یک بخشش حل شد ولی هنوز باید فردا یا پس فردا دوباره بریم. حالا من نمی خواهم وارد جزییات دستگاه بشم و مشکلش را توضیح بدم و غیره ، می خواهم درباره اون مکان باشکوه و بی مصرف کمی بدانید.
جایی که ما رفتیم جالب و عجیب بود، یک جایی درست نوک قله، تقریبا توی شمال غربی تهران. جایی که فقط این ها بودند و بس. ما همین جور می رفتیم بالا، راه هایی هموار و عریض درست بالای کوه. اتوبان چهار بانده و برق فشار قوی و ماشین هایی مشغول کار. یک شهر بزرگ و قلعه مانند اون بالا که کل شهر زیر پایش، امکانات عجیب و قریب که شاید خیلی از بخش های راه سازی و عمران کشور نتوانند براحتی مشابه آن ها را تهیه کنند. همه این ها، که فکر کردن به مخارج و هزینه هایش به اضافه بخور بخورها مغز آدم از حسابش ناتوان است، برای درست کردن مجتمع های عظیم و بناهای بزرگی که معلوم نیست داخلش چقدر استفاده می کنند و اصلا چه کار می کنند. واقعا تا کسی نیاید و ببیند باور نمی کند که همچین جایی وجود داشته باشد. میلیاردها میلیارد باید خرج کرده باشند و حتما میلیاردها میلیارد ها به جیب های مبارک وارد کرده اند. جناب جاسبی را هر کس می خواهد دقیق تر بشناسد باید یک سر به آن جا برود. می گویند هتل و اقامتگاه هایی هم همانجا درست کرده برای پذیرایی و رفع خستگی از دوستان و آشنایان که دیدنی است. اسمش هم مرکز تحقیقات است، واقعا اسم دهان پرکنی است که واقعا اگر این امکانات در اختیار اهل علم و پژوهشگران و محققان واقعی قرار گیرد مطمئنم که به سهم ایران از تولید دانش در جهان یک چند صدم درصدی اضافه خواهد شد ! همان طور که فرهنگ می گفت اگر اینجا را درست نکرده بوند یک درصد قابل توجهی از ناخالص ملی کم نمی شد !! ولی چیزی که ما آنجا دیدیم بجز وقت تلف کردن و بیکاری آشکار چیز دیگری نبود.
اگر فردا رفتم حتما چند فریم عکس می گیرم تا شما یکی از صد جای نادیده این شهر را بهتر ببینید. 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد