اه... چقدر هوا گرم شده، آدم را کلافه می کنه این کولر ما هم که مثلا آمده درستش کرده با دهن فوت کنن بیشتر از این باد می زنه. من الان تو وسط یک اتاقی نشستم که تا چند شب پیش بیشتر از چند ساعت در روز ازش بیرون نمی رفتم ولی از وقتی که این کوچولوی سه کیلو گرمی آمده دیگه شب ها هم بیرون می خوابم. اینجا آنقدر بهم ریخته و شلوغ پلوغ شده که وحشتناکه، درست شده مثل این تعمیرگاه های شلخته و درب داغون. هر کامپیوتری که واردش می شه بعد از تعمیرش یک سری چیزهای اضافه اش اینجا می مونه! هر چی دلتون بخواد توش پیدا می شه. روی تخت که دیدنیه پر لباس، چیزی تو مایه های یک کمد اپن ! شانس آوردم این چند وقته زیاد از این مهمونهای خودمونی که تا میان اول باید وضعیت اتاق ها را بررسی کنند نیامدند چون اتاق من همیشه یکی از مکانهای دارای جاذبه توریستی خونمونه، به عنوان عبرت بچه هاشون را می آورند اینجا که ببینید فلانی رو چه اتاق تمیزی داره یاد بگیرید، تازه اون پسره ... خلاصه الان اگر از اون مهمون ها کسی بیاد اینجا من را با یک لگد محکم از اتاق که هیچی از خونه هم بیرون پرت می کنه. راستی کسی حاضره در مرتب کردن اینجا به من کمک کنه ؟ فقط یک کارگر ساده !
خلاصه که من که دیگه دوست ندارم به این جای گرم نامرتب برگردم. برای همین از فردا قراره به مدت نامعلوم با این کوچولو (لپ تاپ رو می گم) اون بیرون دست به تحصن بزنیم ! اگر خواستید کمکی بکنید یک بیانیه ای چیزی امضا کنید برای مامانم بفرستید. همین!
این همه را نوشتم که بگم مشکل اون سیستم مزخرفی که قبلا نوشته بودم سرش دو هفته علاف بودم امشب به طرز معجزه آسایی حل شد (آخرین مشکلش خاموش شدن دستگاه بود). اگر گفتین مشکل کجا بود ؟ پاور ؟ مادربرد ؟ برق منطقه ؟ نوسان ؟ نه هیچ کدوم، مشکل اون ماوسش بود آره mouse !!
اما مشکل وسوسه رو به این راحتی نمیشه حل کرد مگه اینکه یه چیز دیگه پیدا بشه که آدم وسوسه ی سرگرم شدن را با اون تقسیم کنه...
تا بعد...
سلام . خوشحالم که گمنام ترین ساکن اینترنت از رقص زیبای قلمتان لحظاتی آرام گرفت و یا هو!
سلام.. وبلاگ جذابی داری دوست عزیز.. و قلم شیوایی که دل هر انسانی را میبرد به کوچه های خلوت خاطرات.. مهر افزون.... خوش زی...